eitaa logo
جان و جهان
501 دنبال‌کننده
784 عکس
34 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیاری از متن‌هایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم می‌نشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شده‌اند و مشق نوشتن می‌کنند. یکی از سرنخ‌هایی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشته‌اند، از این قرار بوده: «روایت یک صبحانه» بله را که گفتم، همان‌جا طبق رسومات خانوادگی برای صرف صبحانه بعد از مراجعه به آزمایشگاه، دعوت شدیم. ولی من که در حال و هوای دیگری بودم و به طرح لباس عروس و دنیای بعد از عروسی فکر می‌کردم، متوجه این دعوت نشدم! روز موعود فرا رسید! چهارشنبه بود، برنامه‌ی درسی‌ام را داخل کیفم گذاشتم و لباس‌های مدرسه را به تن کردم. مادرم تلاش عجیبی برای غیبت نداشتن من از مدرسه داشت و اگر دست خودش بود، می‌گفت نمونه‌گیرهای آزمایشگاه بیایند و در مدرسه از من نمونه‌گیری کنند که مبادا ساعتی غیبت داشته باشم! سوار ماشین که شدیم، سرآستین‌های تنگ مانتوی مدرسه‌ام توجهم را جلب کرد، داشتم فکر می‌کردم چطوری آستینم را باید بالا بدهم که سوال مهمی به ذهنم آمد: «راستی مامان، آزمایشی که داریم می‌ریم بدیم ایشالا خونه دیگه، مگه نه؟» هم‌زمان دو جفت چشم گشاد شده به عقب برگشتند و به چشمان من خیره شدند، کمی جا‌خوردم و پرسیدم: «یعنی نیست؟» پدرم گفت: «یعنی تو نمی‌دونستی؟ حالا چندساعت قراره معطل بمونیم دختر؟ ای بابا!» شرمگین نگاهشان کردم و درحالی‌که خنده‌ام گرفته بود معذرت‌خواهی کردم و قول دادم تمام تمرکزم را به کار بگیرم تا در اسرع وقت کارمان تمام شود! فکر می‌کنم بیهوده‌ترین قول زندگیم همین باشد! ✍ادامه در بخش دوم؛