#ای_حرمت_ملجأ_درماندگان
از بچگی با رفتوآمد در حریم امنش بزرگ شدم و با بازی در صحن و سرایش قد کشیدم.
همیشه حتی کوچکترین آرزوهایم را از او میخواستم. خیلی آدابش را بلد نبودم ولی خوب خاطرم هست وقتی که برای پالتوی قشنگی که میخواستم داشته باشم در حرمش گریه میکردم. یا حتی برای بیشتر ماندن در خانهی مادربزرگ نگاهم را به ضریحش دوخته بودم و به او التماس میکردم.
هنوز فراموش نکردهام شب امتحانی را که به جای درس خواندن پنج تا یاسین در حرم خواندم. شب کنکور هم پناهنده به درگاهش شده بودم.
در دوران بارداریام، فرزندی سالم و صالح از او میخواستم و حتی زایمانی آسان.
خوب خاطرم هست وقتی که برای آخرین بار از محضرش خداحافظی کردم برای رفتن به شهر و دیار همسرجان، و چه وداع سختی بود؛ گریه کردم و امینالله خواندم...
آقاجان! من از بچگی جیرهخوارت بودم، اصلا انگار پدرم بودی و هستی...
اما امروز هرچه به پنجره فولادت نگاه میکردم تا برای خودم و بچههایم دعا کنم، دلم نیامد.
چطور میشود کودکانی در آن سر دنیا برای قطره آبی یا قرص نانی ناله بزنند و من خودخواهانه به فکر خودم و فرزندانم باشم.
دعا کردم و از اعماق قلبم خواستم تا این کابوس تمام شود.
خواستم تا دوباره از فلسطین، صدای خندهی کودکانش به گوش برسد.
خواستم تا آرامش و آسایش به سرزمین زیتون برگردد.
خواستم تا مظلوم یاری شود و ما هم در لشکر یاریگران باشیم...
آقاجان، اینبار هم حاجتروایم کن! 🤲🥹
#فاطمه_صدیقی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan