eitaa logo
جان و جهان
497 دنبال‌کننده
792 عکس
35 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
خیره شده بودم به پرچم «یا مهدیِ» انتهای خیابان که به آن نزدیک‌تر می‌شدیم. آهی کشیدم «خوش به حال اونی که اللّهم عجّل لِولیکَ الفرجش قبوله، وگرنه گفتن این چهار تا کلمه‌ی عربی از هرکسی برمیاد.» آهسته و زیر لب گفتم: «شایدم از هر ناکسی!» داشتم این‌ها را به همسرم می‌گفتم درحالی‌که روی صندلی نشسته بودم و بند کیفم را یک دور پیچیده بودم دور انگشتم و هی باز و بسته‌اش می‌کردم. پیشانی‌ام را چسباندم به شیشه‌ی ماشین. از پشت بخار شیشه، کوچه‌هایی که با سرعت رد می‌کردیم را نگاه می‌کردم. ریسه‌های رنگی، روشن و خاموش می‌شدند‌. مثل کوچه‌های فیلم سینمایی بوی پیراهن یوسف. پرچم‌های سبز «یا مهدی» را بادِ ملایمِ آن شب، تکان می‌داد و بالا و پایین می‌برد. - شنیدی چی گفتم؟ جوابم را نداد، سرم را از روی شیشه بلند کردم و نگاهش کردم. داشت با گوشه‌ی آستینش اشک‌های بی‌صدایش را پاک می‌کرد: «چرا این بچه باید تقاص کارای ما رو پس بده؟» تا آن روز ندیده بودم آن‌قدر راحت اشک بریزد و پنهان نکند. تقاص اشتباهات ما را پسرم داشت پس می‌داد. تقاص بحث‌ها و جدل‌های وقت و بی‌وقت ما را. بحث‌هایی که حالا دیگر مطمئن بودم، آن هم نتیجه‌ی گناهان من بود. چند سال قبل‌تر، پنج سال و نیمِ مداوم شرکت در کلاس‌های اخلاق، نمی‌گویم از من یک مدینه‌ی فاضله ساخته بود، اما از خودم راضی بودم، از حسی که در عبادت‌هایم داشتم گرفته تا رفتارم با بچه‌ها و همسرم. آن‌قدری خوب بود که همسرم هم بدون کلام و نصیحتی از سوی من داشت کنارم رشد می‌کرد. داشتم در خوب بودنم تثبیت می‌شدم. ✍ادامه در بخش دوم؛