eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
533 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاهم به نوزاد کوچکم است که پیش رویم آرام روی تشکچه کوچکش خوابیده است. مداح از عطش و آب و رباب می‌خواند، طاقت نمی‌آورم و نگاهم را برمی‌گردانم. به دخترکم نگاه می‌کنم که آرام کنارم نشسته و کنجکاو و محجوبانه، از کنار پرده به قسمت مردانه سرک می‌کشد تا سینه‌زنی برادر هشت ساله‌اش را تماشا کند. چادرش قامت کوچکش را پوشانده و بلندبالایش کرده، طوری که برای من هم تصور آن همه نشاط و تحرک و شیطنت کودکانه‌ی قبل روضه، از چنین خانم ده ساله‌ی باوقاری غیرممکن است! روضه‌خوان از دختر ده ساله‌ای می‌خواند که پایین پای اسب پدر نشسته است و از پدر آغوش و نوازش یتیمی می‌خواهد. تاب نمی‌آورم، سرم را بالا می‌آورم. از لای پرده هیئت چشمم به پسرک مشکی‌پوش هشت ساله‌ای می‌افتد که سعی می‌کند وسط میدان، مردانه سینه بزند. انگار نه انگار که یک ساعت پیش برای نداشتن سربند، زمین و زمان را بهم دوخته بود. روضه‌خوان اما به قصه پسرکی رسیده،‌ که تمام قتلگاه را دویده تا تنش را سپر عمو کند... نفسم بند می‌آید، لازم نیست روضه‌خوان به روایت سه ساله‌ها برسد، صدای شیرین زبانی فرزند سه ساله‌ام روضه‌ی مکشوفه است، هربار که گوشی‌ام را برمی‌دارد و گردنش را کج می‌کند و می‌گوید: «یه کاری با بابا دارم...» ✍ادامه در بخش دوم؛