#اُکسی_توسین
#به_بهانه_روز_جهانی_شیر_مادر
هرچه هم که فکر کنم، کمتر چیزی از شیرخوردن بچههای فامیل از مادرهایشان یادم میآید؛ با اینکه پنج سال اول عمرم را در یک خانهی پرجمعیت پدرسالاری زندگی کردم. فاصله خانهی ما با بقیه فامیل یک دَر و دو دَر بیشتر نبود. دنیا آمدن کلی عموزاده، داییزاده و خالهزاده را دیدهام ولی هیچوقت شیر خوردنشان از مادرانشان را ندیدم. البته شاید شرم و حیای زنهای فامیل باعث میشد که حتی جلوی محارمشان هم شیر ندهند و بروند توی خلوت خودشان بچه را سیر کنند. اصلا آنها هیچ، خواهر و برادرهای خودم چی؟!
فکر نمیکنم کسی شیرخوارگیاش را به یاد داشته باشد، من هم ندارم. ولی نوزادیِ خواهر کوچکترم را در ذهن دارم. وقتی به دنیا آمد، پدرم با یک مرد عراقی دوست شده بود و او برایمان کارتنکارتن شیرخشکِ از مرز گذشته میآورد. هنوز خوب یادم است، قوطی شیرخشکها کرم پر رنگ بودند با نوشتههای مشکی و پودرهاشان از شدت چربی به زردی میزد؛ جوری که انگار روغن را خشک و پودر کرده باشند. آنقدر مزهدار و شیرین بودند که من و مادرم هم قاشق قاشق از آن میخوردیم.
اگر بگویم مادرم عاشق پسربچه داشتن بود، دروغ نگفتهام. تا ده سالگیام که برادرم به دنیا بیاید، یک خط در میان فرزاد و فاطمه صدایم میزد. به همین دلیل، انتظار داشتم لااقل خاطرهای از شیرخوردن برادرم داشته باشم اما هرچه فسفر میسوزانم یادم نمیآید به برادرم شیر خودش را داده یا نه...
✍ادامه در بخش دوم؛