#یک_دقیقه_بیشتر
#به_بهانه_شب_یلدا
توی خانه راه میروم و هرچه قرمز و سبزی را که برای امشب تدارک دیدهام، یک گوشه میچینم:
پیراهن قرمز با حاشیهی سبز،
گیره مویی سبز با خطهای قرمز،
دستبندهای سبز و قرمز...
حتی دخترهای کوچکم، لاک سبز هم خریدهاند تا به قول معروف سِتِ یلداییشان جور شود!
چقدر این ترکیب اناری_هندوانهای، زیباترشان کرده.
- مامان یلدا یعنی چی؟
- به شب آخر پاییز که اولین شب زمستونه و بلندترین شب سال هست میگن یلدا!
دانای ارشد، طبق عادت همیشگیاش، کلامم را ادامه میدهد: «خانوم معلم ما گفتن امشب بلندترین شب ساله.»
«آره دخترم»ی میگویم و به مانتوی قرمزش اشاره میکنم: «مامان جان، زود بپوش، دیر نرسیم مهمونی!»
اما هربار دختر سومم، اولین سوال را میپرسد، سلول به سلول تنم روی ویبره میرود؛ چون میدانم این همان «الفی» است که پشت بندش تا حرف «ی» کش میآید!
- بلندترین شب ساله، یعنی تا صبح، شبه؟
صدای سوت قطار مغزم بلند میشود و بخارش از گوشهایم بیرون میزند؛ نمیدانم این سوال را با چه ادبیاتی، با چه قوانین علم نجومی، با چه معادله ریاضیای ساخت و پرسید؟!
- آخه دخترم این چه سوالی بود پرسیدی!
دختر دومم از خنده ریسه میرود. کف خانه پخش میشود و مثل ماهی از آب بیرون افتاده، میان خنده دست و پا میزند: «وای مُردم از خنده؛ خیلی باحال بود! میگه یعنی تا صبح،شبه؟ خب همیشه تا صبح، شبه!»
✍ادامه در بخش دوم؛