eitaa logo
جان و جهان
501 دنبال‌کننده
784 عکس
34 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
... هر بار که عباس(ع) برای برداشتن آب می‌آمد، عده‌ای منتظرش بودند. می‌دیدم که پشتِ نخل‌ها پنهان می‌شوند که غافلگیرش کنند. می‌دانستم عباس(ع) که نباشد تازه شجاع می‌شوند! از وقتی آب را بر کاروان بستند، روز و شبم یکی شده بود. من اینجا بودم و طفلان معصوم در عطش می‌سوختند. این آفتاب هم که دست‌بردار نبود! روز دهم که رسید، صدای العطش کودکان بیشتر از همیشه جگرم را می‌سوزاند. من بودم اما بود و نبودم فرقی نداشت! غرق در افکار خودم بودم، ناگهان گرد و غباری را دیدم که به من نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و صدای آشنایی که رجزخوان به سمت من می‌آمد. آری، این من بودم که انتظار او را می‌کشیدم! انعکاس چهره مبارکش را در خود می‌دیدم و جوش و خروشی در دلم برپا بود. من هم در چشمانِ علمدارِ اباعبدالله(ع) صورتِ رقیه، سکینه، علی‌اصغر و دیگر کودکان را می‌دیدم. مَشک‌ها را که پُر کردند، خوشحال شدم. خدایا آیا می شود که من از این امتحان سربلند بیرون بیایم؟ کمی بعد رفت... اما تشنه! زمان زیادی بر من نگذشت که عطرِ آشنایی فضا را آکنده کرد، آن هم وقتی که عباس‌(ع) شرمنده‌ی از دست رفتنِ مشک بود. شرمنده‌ی کودکان حرم... زمانی که شاید انتظارش را نداشت «مادر» را ببیند! کمی بعد آمدند؛ امام (ع) به دنبال عطر آشنایی، اُفتان و خیزان به بالین برادر آمدند. امام(ع) در راه بازگشت، عمودِ خیمه علمدار را کشیدند. دیگر هیچ کس آب نمی‌خواست... حتی رباب! در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane