eitaa logo
جان و جهان
497 دنبال‌کننده
792 عکس
35 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
بعضی صحنه‌ها هیچ‌وقت در خاطر آدم کم‌رنگ نمی‌شود، حتی اگر بعدها بهترین‌ها را تجربه کنی. کاش آن صحنه‌ی پررنگ، همراه با خوشی باشد... من اما صحنه‌ی پررنگ زندگی‌ام صبحی بود که از سر استیصال به خانه‌ی پدری پناه آوردم. بعد از نماز صبح وسایل ضروری‌ام را برداشتم و قبل از طلوع آفتاب برای همیشه دلم را با خودم از آنجا بردم. در راه به هیچ چیز نمی‌توانستم فکر کنم. واکنش هیچ‌کس قابل تصور نبود، حتی واکنش خودم در مقابل آنها. ولی راه برگشتی هم نبود. تنها چیزی که از آن اطمینان داشتم این بود که اولین نفر چه کسی باید بداند و گره کار را به دست بگیرد؛ بابا... بابای خوبم که بغض نگاهم را با همه‌ی نقشی که بازی کرده بودم، از چشمانم خوانده بود. می‌دانستم چه ساعتی از خانه خارج می‌شود. به محض باز شدن درهای پارکینگ با گردنی کج و نگاهی به روی زمین و بدنی که از استرس می‌لرزید، جلوی در ظاهر شدم. بابا با همان نگاه مهربان چند ثانیه‌ای به من خیره ماند. نشستم در ماشین. با تردید گفت: «چی شده بابا؟ این وقت صبح؟ خیر باشه.» ✍ادامه در بخش دوم؛