eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
533 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای جیغ و خنده دخترها که بلند شد، آدم‌های دور و برمان هم خندیدند. چند دقیقه پیش بود که نازنین‌زهرای یازده ساله به سمتم دویده بود و آرام کنار گوشم گفته بود: «زن‌عمو سوزن روسریتو یه لحظه بهم می‌دی؟» نگاهش بین من و دخترهایم در رفت و آمد بود. انگار مراقب بود که کسی به نقشه‌اش پِی نبرد. فهمیدم که دخترعموجان، قصد شیطنت دارد. سوزن را گرفت و مثل دوش حمام سوراخ‌های ریز در ظرف ایجاد کرد و از پشت سر دختر عموهایش به آن‌ها نزدیک شد و آب را بر سر و روی‌شان خالی کرد. جیغ و خنده‌‌شان که بلند شد افراد حاضر در جاده‌ی بهشتی اربعین هم خندیدند. کمی آب‌بازی کردند و در گرمای چهل و سه درجه‌ی جاده، آن هم با چادر و روسری و ساق‌دست و جوراب، حسابی خنک شدند. دوباره کج و مَعوج، با پاهای تاول‌دار و عرق‌سوز به پیاده‌روی‌شان ادامه دادند. تا دیروز فقط باهم دخترعمو بودند. در مهمانی‌ها با لباس‌های شیک، زیرِ بادِ کولر، با کلی خوراکی و نوشیدنی می‌نشستند و از آخرین مدلِ لوازم التحریری که خریده بودند می‌گفتند. خاطرات شهربازی که به تازگی تجربه کرده بودند را تعریف می‌کردند. هروقت خسته می‌شدند، روی بالش دراز می‌کشیدند و فیلم نگاه‌ می‌کردند. اما حالا در این جاده‌ی بیابانیِ گرم و انبوه گرد و خاک معلق در هوا، رابطه‌شان از دخترعمو بودن فراتر رفته است. حالا دوستانِ اربعینیِ هم شده‌اند. دخترهایم و دخترعمو‌یشان در این خاک، دوباره متولد شده‌اند. از این به بعد دورهمی‌هایشان رنگ و بوی اربعینی می‌گیرد. ✍ادامه در قسمت دوم؛