eitaa logo
جان و جهان
499 دنبال‌کننده
790 عکس
35 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
برای این که بدانی چطوری می‌شود از خستگی در حال فوت باشی، اما مثل یک بمب انرژی از این سو به آن سو بپری و کارهای روضه را راست و ریست کنی، باید زن باشی و شیدا! ده روز اول محرم به سرعت برق و باد گذشت و روضه‌ی حسینیه‌ی اتاق نه متری که با دوستانم راه انداختیم هنوز ادامه داشت. توی یک اتاق کوچک در پشت بام خانه‌ی آنا، مادر انسیه. هرروز ساعت ده‌ونیم تا اذان. عاشورا و تاسوعا بهانه خوبی برای جمع نکردن و جارو نزدن خانه بود اما حالا خودم هم خجالت می‌کشیدم که توی روضه‌‌خانه‌ی حسین(ع) خدمت کنم و در آشیانه امن شوهر و بچه‌هایم نه. با تمام حال بَدَم، دست به کمر تمامِ به‌هم‌ ریختگی‌های ده روزه را مرتب کردم. شاید نباید کار می‌کردم اما استراحت با پرچانگی‌های پسرها کار محالی بود. داشتم هفت هشت تا پیراهن تلمبار شده را اتو می‌کردم تا گلوی این گونیِ سنگینِ کارهای خانه را سفت بکشم و ببندم و تمام. که آمد و نشست روی تخت و زل زد به من: «برای جایزه‌ی قرآن امروزم چی بازی می‌کنی؟» این‌که آن لحظه چه حالی داشتم را هم فقط یک زن می‌فهمد که چگونه بین عقل و عشق، یکی را انتخاب کردم و گفتم بالکن را می‌شویم و فرش پهن می‌کنم تا با هم سنگ رنگ کنیم. خودش آستین‌ها را بالا زد و شستن را شروع کرد. بالکن یک متریِ خاک‌گرفته که شسته شد، آبی به گلدان‌های تشنه پاشیدم و کمی حظ بردم. بعد چیدمشان توی کنج بالکن و برای خوشحالیِ پسرها سنگ آوردم و گواش. ✍ادامه در بخش دوم؛