eitaa logo
جان و جهان
497 دنبال‌کننده
806 عکس
37 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
- مامان! من می‌ترسم، بیا از اینجا بریم... مانده بودم بین زمین و آسمان. قبل از رسیدن به کارزار، مثل لشکر شکست‌‌خورده شده بودیم. اولین نفر را بعد از صفحه بزرگ آتش مجازی از دست دادیم و همان‌جا زمین‌گیر شد. نفرات بعدی هم یکی پس از دیگری عقب‌نشینی کردند. دم درب ورودی، راهنما فقط درباره احتمال ترس بعضی از بچه‌ها از صدای توپ و خمپاره گفت، اما هیچ حرفی از محدودیت سنی برای بازدیدکنندگان نزد. قدم گذاشتیم در کوچه‌پس‌کوچه‌های موشک‌باران‌شده... نه صدای توپ و خمپاره‌ای بود و نه آه و ناله. فقط سکوت مرگباری همپای گرد و غبار، روی خانه و مدرسه و باقی ساختمان‌های درهم‌کوبیده پاشیده شده بود‌. دخترک ۵ساله‌ام دسته کالسکه را محکم فشار داد و گفت: «مامان! من می‌ترسم.» مثل دیالوگ نقش همه مامان‌های شجاع و نترس گفتم: «این که ترس نداره مامان! فقط ماکت چندتا ساختمون خراب‌شده‌ست.» چهره طفلک کالسکه‌نشین را نمی‌دیدم. حتما چشم‌هایش از تعجب فقط کمی گردتر شده بود، چون آرام و بی‌صدا بر مسندش تکیه زده بود. گویی سال‌ها خواب و بیداری‌ کودکانی که با صدای آژیر و موشک و ترکش، آشفته و خط‌خطی شده بودند، همچون ارواح سرگردان کوچه‌گردی می‌کردند. می‌خواستم روی نیمکت شکسته همان کلاس، ویران شوم و باران... تالارهای بعدی با وجود اینکه چیز ترساننده‌ای نداشت، ولی آثار دلهره‌ای را که صحنه آتش و ساختمان‌های مخروبه در دل دخترک ریخته بود، نتوانست پاک کند. ✍ادامه در قسمت دوم؛