eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
533 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش دوم؛ و حالا کودکی با نقص حرکتی، که موقع همه بازی‌ها و دویدن‌ها، از همه بچه‌ها، حتی از بچه‌های سه، چهار ساله هم عقب می‌افتد، شده است «رسول»ِ من؛ منی که در قله‌ی نعمت‌ها ایستاده‌ام و ذره‌بین به دست، دنبالِ ناکامی‌ها و کاستی‌ها می‌گردم و ارشمیدس‌وار فریاد می‌زنم: «یافتم! یافتم! ببین حق داشتم شکر نگویم! ببین حق دارم راضی نباشم!» ذره‌بینی که ذره‌ها را پیش چشمِ من غول‌آسا می‌کند و من را همچون حریفی نحیف، گوشه رینگ، گیر می‌اندازد و ضربه‌های مهیبش را پشت هم بر پیکرِ بی‌جانم فرود می‌آورد، و فاتحانه می‌نشیند کنار و در خود فرو رفتنم را تماشا می‌کند. و منِ مغلوبِِ تصورات، تکیه‌زده به گوشه رینگِ زندگی، دستِ بی‌جانم را بالا می‌آورم تا خونابه‌ی کنار دهانم را پاک کنم که تلخی‌اش بیش از این کامم را نیازارد. او می شود رسولِ من، که باور کنم نوعِ مواجهه است که تعیین می‌کند تو خوشبخت باشی یا بدبخت. نوعِ مواجهه است که تو را شاکر می‌کند یا کافر. نوعِ نگرش است که رنج‌ها را شیرین و شِکَرین می‌کند یا تلخ و ناگوار. نوعِ نگاه است که می‌تواند زینب(س) را زینب(س) کند؛ عزیزی که می‌خواهند او را، پیشِ چشمِ خلق، با کلماتِ سخیف‌شان ذلیل کنند و بر او نعره می‌زنند که: «دیدی خدا با تو و برادرت چه کرد؟!» و او، وقتی که رختِ اسارت بر تن دارد و داغِ مصیبتِ بیش از هفده کشته از خانواده بر دل و بارِ مسئولیتِ بیش از بیست زن و کودک داغدار بر دوش، فاتح و استوار رجز می‌خوانَد که: «جز زیبایی ندیدم...» نشانه‌ها همین دور و بَرَند، پیشِ چشم‌مان، در کلامِ کودکان معصومی که می‌شوند رسولِ ما بزرگترهای آلوده‌ی دنیا شده، در وسط روضه‌ها، در میانه‌ی زندگی خودمان و دیگران، فقط اگر بخواهیم ببینیم... در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
بخش دوم؛ حالا هربار که این نوا را می‌شنوم، بی‌اختیار درست همان صحنه و همان حس و حال پیش چشمم مجسّم می‌شود. انگار مرا برداشته‌اند و پرتاب کرده‌اند درست وسط همان صحنه، همان هوای سرد و تاریک و غم‌بار زمستانی؛ همان‌که سوزِ برف داشت اما نمی‌بارید... . این خاصیت شگفت‌انگیز مغز است؛ عطری، یا نوایی، تو را از زمان و مکانی که هستی برمی‌دارد و با خود به زمان و مکان دیگری می‌برد. پرت می‌کند وسط خاطره‌ای، صحنه‌ای، یا تجربه‌ای. همان ویژگی که نوروساینتیست‌ها به سیناپس بین سلول‌های پیاز بویایی و آمیگدال و هیپوکامپ نسبتش می‌دهند. حالا تصور کن حسن(ع) در روز چند بار از آن کوچه رد می‌شد؟ همان‌که بین خانه زهرا(س) و مسجد‌الرسول(ص) بود. مگر نه برای هر نمازی؟ فرقی نمی‌کند چند سال بگذرد، دیوار همان دیوار است که مادر بر آن دست گذاشت و زمین همان زمین که چادرش را روی آن کشید. تصور کن علی(ع) را که هر روز از درِ خانه عبور می‌کرد؛ همان دری که... همان خانه‌ای که هنوز بوی یاس می‌دهد. آه که این عِطر چقدر ماندگار است! در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan