✍بخش دوم؛
یک گوش را داده بودم به سخنران، تا از بحث عقب نمانم، یک گوشم هم به دوتا فسقلی بود؛ تا سر بزنگاه، بینشان میانجیگری کنم.
محمدمهدی و علی که بچه بودند، راحتتر بودم. پا منبریِ بابا بودند. مثل خانم مینشستم پای روضه. اشک و سینهزنی جای خودش بود، حالِ خوبش هم به جانم مینشست.
نشنیدم حاجآقا چه گفت که صدای بچهها میان صلواتهای جمعیت، گم شد. بطری های آب، بینشان دست به دست میشد. حواسم بود که لباسشان خیس نشود.
حاج آقا سینه صاف کرد و ادامه داد:
«دینداری به کثرت نماز و روزه نیست. دینداری به کثرت مبارزه با هواهای نفسه. شناخت کارهایی که از روی نفس انجام میشه، خیلی ریزبینانهست.»
ذهنم رفت پیِ کارهایی که صبح تا حالا کردهام؛ اینکه دل به دلشان بدهم و صبوری کنم همان مبارزه با هوای نفْس است. چه خوب شد که راحتی خانه را پس زدم و مجلس آقا آمدیم. به امید آنکه نگاهِ خاصِ آقا رویشان باشد. به قول حاجآقا، بچهها باید در این فضاها نفس بکشند. نفْس راحتطلب به چه کارهایی که مجبورمان نمیکند! هر چه میکِشم از نفْس است...
دل دادم به بچهها. برای هزارمین بار نگاهشان کردم. اینبار، نه برای آرام کردنشان. اینبار فقط برای خودم. شاقولِ دینداریام دارد با این بچهها، پس و پیش میشود. اصلا انگار میزان و ملاک دینداریمان، با همین بچهها سنجیده میشود.
نم چشمهایم را با پشت دست گرفتم. آقا جان، اگر همین چند دقیقهای که پا به پایشان آمدم و با اخم و تَخم، زیر حالِ خوبشان نزدم بپذیری، برایم بس است...
#سمیه_نصیری
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan