_از همان زمان که یکی بوده و یکی نبوده، آدمها دلبسته قصهها بودهاند. حکایتهای کوتاه، قصههای منظوم و بعدترها داستان و رمان و روایت. آدمیزاد با قصهها زندگی میکند.
دومین داستان دنبالهدار جان و جهان را «شنبهها و سهشنبهها» در کانال دنبال کنید. داستان «معصومیت از دست رفته» بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده است. _
#معصومیت_از_دست_رفته
#قسمت_دوم
#شطرنج_با_ماشین_حساب_قیامت
پشت درِ اتاق که نشستیم، از حال آدمهای توی راهرو فهمیدم باید حالا حالاها منتظر بمانیم. آنها هم لابد خیلی معطل شده بودند که دیگر نه محدودیتی برای داد زدنهاشان قائل میشدند و نه فیلتری برای فحشهایشان.
معصومه از کیفش آینه درآورده بود و داشت آرایش بهم ریخته چشمهایش را با ریملی ترمیم میکرد. حیفم آمد که نمیتوانم درباره حالت مخصوص زنها وقت آرایش کردن با او شوخی کنم. «زنها؟» من هرچه از زنها میدانستم، از معصومه بود. او هم آنقدر تغییر کرد و برعکسِ خودِ ده سال پیشش شد که الان حس میکنم هیچ زنی را نمیشناسم.
پیامی آمد و صفحه گوشیاش که بینمان روی صندلی گذاشته بود، روشن شد. آنقدر سریع برش داشت که آینه دستیاش روی زمین افتاد و صدای ترک خوردنش آمد. اما به همان سرعت هم گوشی را دوباره توی کیف انداخت. «وکیلم گفته، تمام جهیزیه رو میتونم نو و سالم ازت مطالبه کنم.» زدم زیر خنده و فضای پر تنش آنجا را چند ثانیهای متوجه خودم کردم. «خب. دیگه چیا گفته وکیلت؟» مثل آدمهایی نگاهش میکردم که منتظر تعریف کردن مابقی جوکی نشستهاند.
عصبی ادامه داد: «نفقهی این چند ماهمو میخوام.»
✍ادامه در بخش دوم؛