#شکستم_و_نشکستی_بریدم_و_نبریدی
مادربزرگ گفت: «شکستنی باید بشکنه، فدای سرت مادر! چه بهتر که تو مجلس روضه بشکنه. هیچ غصه نخور!»
جملهاش آبی بود روی آتش دلم. ده سال بیشتر نداشتم. خواسته بودم در روضه نقشی داشته باشم و کمکی برسانم. استکانها را از گوشه و کنار خانه جمع کرده بودم و برده بودم لب حوض حیاط برای شستوشو. خنکای عصرگاهی تابستان، مادربزرگ و چند تا از خانمها را کشانده بود توی ایوان.
یک به یک با دقت خاصی استکانها را برمیداشتم و میشستم. ناگهان یکیشان از زیر دستم سرخورد و افتاد شکست. دستهایم یخ کرد و پاهایم به لرزه افتاد. چهره بزرگترها را تصور کردم که سرزنشم میکنند و میگویند تو که بلد نیستی چرا دست میزنی؟
حالا اما این مهربانی مادربزرگ، به عمق جانم نشسته بود. بعد از گذشت سالها، هنوز جملاتش حک شده است توی قلبم، هر وقت میخواهم در دستگاه امام حسین(ع) دست به کاری بزنم، یک احساس خوب میدود توی رگهایم. خدمت به عزاداران حسین(ع)، کامم را شیرین میکند.
#فهیمه_صمدی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan