#روضههایی_که_زیستهایم
#همه_گفتند_حسین_جان_داده
#روضه_از_اینها_که_فراتر_بنظر_میرسد
#اگر_پایین_پا_جای_علیاکبرش_شد
#شکسته_سینهاش_قبر_علیاصغرش_شد
«اشتباه میکنی خواهر من! سنگینترین مصیبت کربلا برای امام حسین حتما شهادت علیاکبر بوده. حالت احتضار میدونی یعنی چی؟ موقع شهادت اکبر این توصیف رو از حال اباعبدالله کردند...»
فشار دستم روی استکانهای چای روضه که درحال شستنشان هستم بیشتر شده، انگار که عصبانی باشم. اما اینکه برادرم با من در سنگینترین داغ برای اباعبدالله همنظر نیست که نشد دلیل عصبانیت!
همچنان که دارد دکمهی سرآستین پیراهن مشکیاش را باز میکند که وضو بگیرد، ادامه میدهد: «اصلا چرا باید حضرت زینب بین اونهمه نامحرم از خیام بیرون بزنه بیاد تا وسط میدون؟! برای کدوم شهید اینکارو میکنه؟ هیشکی! پس من دارم موثق میگم...»
به بهانهی دستهای کفیام از پای سینک کنار نمیروم. لبه مشکی آستین خیسم را بالاتر میدهم و میگویم: «هرچی باشه از همون لااُبالی بِالمَوت حضرت علی اکبر، همه و خود امام میدونستن که عاقبت جوان رعناشون شهادته. اما سر شهادت حضرت علی اصغر امام جا میخورن. انگار انتظار و توقع این ابتلا رو نداشتن. بعدم شهادت نوزاد کجا و شهادت جوان رزمنده کجا؟»
لبم را گاز میگیرم. دارم دلخوری و بغضم را توی دهانم مزهمزه میکنم. برادرم تنهی آرامی به من میزند تا جای خودش را باز کند و به شیرآب برسد.
«تو چون مادری و بچه شیرخوار داری اینو میگی. داغ فرزند شش ماهه برای یه تازهمادر، خب معلومه با هیچ زخمی روی جگر برابری نمیکنه...»
✍ادامه در بخش دوم؛