eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
533 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
«اسراییل نابود است! قبلش چی بود؟!» نگاهی به پرچم ایران و فلسطین که توی دستش مچاله کرده و محکم گرفته، می‌اندازم: «فلسطین پیروز است». پرچم‌ها را کمی توی دستش جابجا می‌کند و تکرار می‌کند: «فلسطین پیروز است». ترافیک بود و ماشین اسنپ میلی‌متری حرکت می‌کرد. آقای راننده که از صحبت‌های دخترک در تمام طول راه، متوجه مقصدمان شده بود گفت:«فکر کنم ترافیک به خاطر همین تظاهراته». تظاهرات؟ در ذهنم کلمه‌ی تجمع بود. احتمالا این کلمه مخصوص زمان جوانی خودش و روزهای انقلاب است. روزهایی مثل این روزها که آدم‌ها هر جایی که می‌توانستند جمع می‌شدند و داد می‌زدند تا صدایشان به جایی برسد. تا اتفاقی بیفتد. چیزی عوض شود. تجمع مادران جلوی نمایندگی سازمان ملل در تهران، ساعت یک شروع می‌شد و نزدیکی‌های ساعت دو ما هنوز در ترافیک بودیم. دلشوره گرفتم. نکند این همه راه آمده‌ایم، اصلا به تجمع نرسیم. به راننده گفتم: «آقا میشه من پیاده بشم؟ از کدوم ور باید برم؟» دستش را دراز کرد و جلو را نشان داد: «از همین طرف مستقیم برو بعد بپیچ سمت راست.» دختر دو ساله‌ام را بغل کردم و به دختر بزرگتر که چند روز دیگر پنج سالش تمام می‌شود، گفتم: «زودباش مامان. از اینور بیا پیاده بشیم». مستقیم رفتیم و به امید قدم گذاشتن در «راه راست» به راست پیچیدیم. خودمان را در دل جمعیت جا دادیم. جمعیتی که همه مثل خودم دست یک یا چند تا بچه توی دستشان بود و آورده بودندشان که از همین کودکی، پشتیبان مظلوم بودن را یاد بگیرند. ✍ادامه در بخش دوم؛