_ بسیاری از متنهایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم مینشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شدهاند و مشقِ نوشتن میکنند.
سرنخی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشتهاند، از این قرار بوده: طوفانالاقصی چه تحولی را در شما و زندگیتان ایجاد کرده؟
#ملاحظات_مادری
دخترها را خواب کرده و نکرده، بیهوش شده بودم. نیمهشب بیدار شدم بخاری را روشن کنم. گفتم نگاهی هم به کانال خبری بیندازم و بعد بخوابم. دل نگران غزه بودم. غزهای که انگار آیت الکرسیهایم به دستش نمیرسید.
عکسها و خبرها را که دیدم، گریه نکردم.
بیمارستان المعمدانی را زده بودند.
پلک نزدم. نمیخواستم اشکم سرازیر شود.
با تمام وجود حس عزادار بودن را پس زدم و انکار کردم.
از صبح که چشم باز کردم، بغض میآمد و من پَسَش میزدم. قرار بود با دخترها جایی برویم. سوار ماشین شدیم تا همسر ما را برساند.
خبرش که توی رادیو پخش شد، دوباره بغضم گرفت و یک آن با خودم گفتم چه میشد اگر یک موشک همین الان میآمد و از بین اینهمه ماشین، میافتاد درست روی ماشین ما، تا دیگر اینقدر عذاب وجدان سلامتی خود و خانوادهام را نداشته باشم؟
یک لحظه از آرزویم جا خوردم.
این من بودم؟!
من همچین آرزویی کرده بودم؟!
من که روزی هزار بار برای امنیت کشورم شکر میکردم. من که همیشه با خودم میگفتم من طاقت یکذره رنج دخترها و دوری از همسرم را ندارم.
زمان جنگ با داعش از همسرم پرسیدم: «اگر حکم جهاد عمومی برای جنگ با داعش بدن، میری؟» و او خیلی راحت گفته بود: «اگر بگن که خب باید بریم.»
✍ادامه در بخش دوم؛