#روایت_عهد_مشترک
_ اخیرا مجموعه مادرانه یک اردوی تشکیلاتی خانوادگی برای فعالانش برگزار کرده. اردویی با حضور حدود ۴۵ خانواده در اردوگاهی ساده و کمامکانات در بابلسر. اردویی که خود مامانها و باباها و حتی نوجوانها، همهی برنامهریزی، تدارکات و پشتیبانیاش را انجام دادند؛ از تهیه لوازم آشپزی تا خرید گوسفند زنده تا آوردن یک کیلو نخود برسد تا بازی گروهی با بچهها و نظافت سرویسها و ... . همه خود را میزبان اردویی میدانستند که قرار بود طی آن، مادران حاضر، با هم آشنا و همافق شوند و برای رقم زدن اتفاقات تشکیلاتی بهتر و جاندارتر در شهر و منطقهشان، کولهبار بینش، دانش و انگیزه جمع کنند.
خاطرهی زیر، مربوط به همین اردوست._
#من_و_بیدارباش
#قسمت_اول
-طیبهجان شما مسیولش باش!
با خودم گفتم: «بله، اینطوریه، همه رو تواناییهای من حساب باز میکنن!»
اما زهی خیال باطل!
صبح روز اول
-طیبه ساعت پنج صبح گعده داریم. لطفا مامانها رو بیدار کن.
-چشم رئیس جان، همهشون با من
باصدای بلند فریاد زدم:
-خواهرا! بیدار شین، گعده داریم.
-هیسسسس، بچهها خوابن.
✍ادامه در بخش دوم؛