#ناگاه_یکی_کوزه_برآورد_خروش
زهرا میگوید صدرا خاکش سبک است.
زهرا دوستم است و صدرا هم پسر یک سال و نیمهاش. واقعیتش این اسمها مندرآوری است، اسم واقعیشان نیست.
این را موقعی گفت که پسرش سریع و با روی گشاده آمد بغلم. میگویم: «یعنی چه؟» میگوید یک اصطلاح است که در منطقهای که بزرگ شده، استفاده میکنند. معنیاش این است که زود صمیمی و گرم میشود. اما نمیدانم چرا از همان لحظه حس کردم معنی بیشتری باید داشته باشد.
امروز وقتی کنار دریا زهرا مواظب بچههایمان بود و من صدرا را برده بودم که قدمی بزند و بهانه نگیرد،
به نزدیکی دریا رفتیم و همان جا شروع به قدم زدن کردیم. همان طور که دست کوچک و نرمش در دستم بود و نسیم نسبتا خنکی از دریا به صورتم میخورد، به خاک آدمها فکر میکردم، به خاک خودم...
از دور به زهرا نگاه کردم و با خودم گفتم: «زهرا جان! تو خودت هم خاکت سبک است». برای من که نیاز درونیام به گفتوگو بسیار است و در حرف زدن بسیار عجولم اما نسبت به خودم بسیار سختگیرم و ترکیب شتر گاو پلنگی در ارتباط با آدمها هستم، ارتباط داشتن شیرینی ایست که عطر و طعمش را دوست دارم اما انگار که دیابت داشته باشم، از آن پرهیز میکنم. بعد از هر گفت و گو ساعتها باید فکر کنم که «یک وقت بنده خدا از فلان جا نرنجید؟»، «نکند فکر کند منظورم فلان بود و بهمان بود» و از این دست خودآزاریها. خلاصهاش میشود این که مرضیه دستپاچه و با ذوق حرف میزند، بعد عقلش میرسد و دو دستی بر سر خود میکوبد و زوایای پنهان و آشکار موضوع را گوشزد میکند.
✍ادامه در بخش دوم؛