eitaa logo
جان و جهان
501 دنبال‌کننده
784 عکس
34 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی به روضه می‌رفتیم صدای دلخراش گریه بعضی از خانم‌ها برایم عجیب بود. من هم به خودم فشار می‌آوردم یا به حادثه تلخی مثل مرگ عزیزانم فکر می‌کردم تا شاید نیم سی‌سی اشک از چشم‌هایم جاری شود، اما همین چند قطره اشک که دستاورد غدد اشکی بود به گونه نرسیده، درجا خشک می‌شد. نمی‌دانم چه شد که از همان اوایل بارداریِ دخترِ اولم، حال و هوای محرم دیگر برایم فرق می‌کرد؛ در مجلس حسین(ع) چشمانم آماده بارش بود. زمین زراعی هم آماده. قلبم می‌شکست و بذر حسین در دلم جوانه می‌زد. بچه‌ها را هر طور شده بود، به هیئت می‌بردم. آن‌قدر مشغول رتق و فتق آن‌ها و تذکرهای اطرافیانم بودم که مجموع دریافتی‌ام از روضه یکی دو جمله کج و معوج بیشتر نبود. فقط منتظر یک اشاره بودم تا بارانی شوم. دیگر صدای ناله من هم دلخراش شده بود. انگار روضه، سریالی بود که من بازیگرش بودم. نور، صدا، حرکت... خودم را جای رباب می‌دیدم. به جای رقیه، به جای لیلا، به جای زینب(س)، به جای عباس(ع)، به جای حر، به جای امام سجاد(ع)... چقدر نقش‌های سنگینی بودند. از پس هیچ‌کدام‌شان هم برنمی‌آمدم. تنها سلاحم اشک بود. و فقط یک صحنه سیناپس‌های مغزم را فعال می‌کرد؛ نیم‌نگاه آخر....‌‌ برایم یادآور همان لحظه‌ای بود که موسی به پشت سر نگاه کرد و جماعت ناامید بنی‌اسرائیل را دید، رو به رویش دریا و پشت سرش سپاهیان فرعون در حال تاخت و تاز. ✍ادامه در بخش دوم؛