#هرکه_کوچک_شد_به_پاى_تو_بزرگش_میکنند
#خادم_پایین_مجلس_از_همه_بالاتر_است
- مامان! من باید قبل از اذان مغرب به مسجد برسم، اگر دم اذان برسم، نمیتونم تکبیر بگم.
- مامان! میدونی وقتی تکبیر میگم، بین دو نماز، خودم نمازم رو فُرادی میخونم مبادا فراموشم بشه؟
- مامان! باید بهم اجازه بدین... از فردا دیگه تا ساعت ده شب نمیتونم خونه بیام. باید با بچهها استکانها رو بشوریم، فرشهای روضه رو جمع کنیم و...
- مامان! از فردا صبح ساعت یک ربع به پنج، مسجد زیارت عاشورا داره...
اینجا دیگر صدایم درمیآید: «خب زیارت عاشورا باشه، نمیخوای که دم صبح تنها پاشی بری مسجد؟!! تو تا دم در هم میترسی تنها بری... اون ساعت کوچه خیلی خلوته!!»
چشمانش برق میزند وقتی میگوید: «نه مامان، من به خاطر امام حسین میرم مسجد، مطمئنم که اتفاقی برام نمیافته.»
نیمه شب با زنگ موبایل از خواب بیدار میشوم. موبایل پارساست، کوک کرده که خواب نماند و برای نماز بتواند برود. دیگر مسجد برایش یک پایگاه مهم شده است، تحت هیچ شرایطی نمیتواند مسجد رفتن دم صبحش را ترک کند.
میداند روزهای آخریست که در این محله هستیم و همین امروز و فردا باید برویم یک محله دیگر.
- مامان! نوبت گرفتم که پنجشنبهی بعدی، نون و پنیر زیارت عاشورا با ما باشه. تا اون موقع وسایل خونه رو هم چیدید.
- مامان! امروز رفتم با نونوایی صحبت کردم، گفته که هر بار فقط بهت ده تا نون بزرگ میدم. با علی قرار گذاشتیم چند بار بریم نونوایی. نونهای فردا صبح رو خودم میخرم.
✍ادامه در قسمت دوم؛