eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
532 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
همه چیز از سال گذشته شروع شد. همه چیز. شبیه پازلی که فقط نیت من را برای چیده و تکمیل شدن می‌طلبید. اولین واکنش از طرف بابا بود که با لبخند گفت: «بسم الله» و دومین واکنش برای مامان که گفت: «خیلی زوده... مگه بچه‌بازیه؟!» وقتی متقاضی پیدا شد باور نمی‌کردم جایی برای قدم‌های من در این راه باشد. من هنوز هم هیچ تصوری از مسیر پیش رو ندارم! قرارداد را با پای شکسته و عصا به دست در دفترخانه امضا زدم و بلافاصله به بیمارستان منتقل شدم. وقتی همه چیز به نام خودم صادر شد، بین دیگر اسناد و مدارک بایگانی‌اش کردم. انگار باشد برای روز مبادا... روزهای مبادای من هم که یکی و دوتا نیستند! محمدحسین که آمد، بین حرف‌ها یک‌باره گفتم من سال دیگر عازم سفری خواهم بود. خودم از حرفم متعجب شدم. هیچ برنامه‌ای برای سفر به این زودی نداشتم، ضمن این‌که از نظر مالی هم توانایی‌اش را در خودم نمی‌دیدم. به لطف پدر و مادر محمدحسین، او هم راهی شد و گفت هم‌راه و هم‌سفر خواهیم بود. ✍ادامه در بخش دوم؛