eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
533 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
روی دور تند ظرف شستنم که محمدمهدی با هیجان هر چه تمام‌تر پیراهن مشکی‌اش را از کیسه بیرون می‌کشد؛ پیراهنی که از اضافه‌ی پارچه پیراهنی پدرش برایش مانده بود و او از همان روز که فهمید مثل پدر پیراهن می‌پوشد چشمش اشکی شده بود، حالا شب اول محرم پیراهن بدستش رسیده. از راه رسیده و نرسیده روی دو کُنده‌ی زانو نشست و کیسه را باز کرد، پیراهن را بیرون کشید و بالا آورد. - مامان ببین الان مثل بابا شدم. - خب بپوش ببینم! همین‌که پوشید و دکمه‌ها را از بالا جفت کرد و بست از زمین فاصله گرفت، دلش هروله خواست انگار... - مامان، حالا، حال میده مث حسین طاهری انقدر سینه بزنم و مداحی کنم که لباسم، خیس بشه. و دستش را از زیر گلو تا نزدیک آخرین دکمه آورد... کنار سینک ظرفشویی آمد و دست‌هایش را زیر آب فرو برد و بدون این‌که احساس بدی داشته باشد که سرعت مرا کند کرده و حسابی کفرم را درآورده، می‌گوید: «مامان، پرچم غدیری که زدیم دم در خونه رو هنوز برنداشتیما! خود امام علی هم دوست دارن الان پرچم سیاه بزنیم برا محرم.» ✍ادامه در بخش دوم؛