@Qetee44[WWW.SARALLAH-ZN.IR]ma0109176.mp3
زمان:
حجم:
16.6M
تو معرکه کجا وایسادی⁉️
🎙مهدی رسولی
#فاطمیه 🥀
🏴 @jarchy0273
『مداحی بروز』enc_16413967819156913919382.mp3
زمان:
حجم:
3.63M
▶️#رسانه_صوتی
♨️#حضرت_فاطمه(س)
🖤#فاطمیه
🎵سلام مادر...
🔊 حاج مهدی رسولی
صفحه رسمی جارچی شاهرود 👇👇
@jarchy0273
جارچی اینجاهم هست 👇👇
https://rubika.ir/jarchi0273
📚 #حکایت_شب
✍این داستان: لباس مهمانی
روزی ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او احترام نگذاشت و به او تعارف نکرد!
ملا خانه رفت و لباسهای نو را پوشید و به میهمانی برگشت اینبار همه او را احترام گذاشتند و با عزت و احترام او را بالای مجلس نشاندند!
ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباسهای نو خود تعارف می کرد گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی کردند
✓
#فاطمیه
#ایران_همدل
ورود بهجارچی شاهرود 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
#حکایت_شب
بعد از شصت سال پادویی و زحمت، تو این دنیا چهار دهنه مغازه دارم و یک باب آپارتمان
با همسرم تنها زندگی میکنم
و چهار فرزندم زندگی تشکیل دادهاند دوتا عروس دارم و دو تا داماد و چند تا هم نوهٔ شیرین زبان
یکی از مغازهها را خودم میچرخانم و بقیه را اجاره دادهام، اوایل شروع کرونا همسرم خیلی اصرار داشت که این روزها مغازه را تعطیل کنم چون با مشتریهای زیادی سر و کار دارم
نکند کرونا بگیرم، اما من گوش نکردم
همسرم برای اینکه مرا متقاعد کنه
همهٔ بچهها را شام دعوت کرده بود
و کلی تدارک دیده بود
من اطلاع نداشتم و دَم عید مشتری زیاد بود و دیر وقت رسیدم خونه، دیدم همسرم خیلی گرفته و غمگین نشسته و کلی غذا و میوه و...
پرسیدم چی شده مهمان داریم؟
چرا ناراحتی؟
گفت بشین خستگی رفع کن
فعلا شام بخور برات تعریف میکنم
بعد از شام گفت: امروز زنگ زدم به بچهها گفتم پدرتون حرف منو گوش نمیکنه میره در مغازه با این همه آدم سروکار داره میترسم کرونا بگیره من نگرانش هستم، امشب همتون بیائید شام خونه ما ببینیم راضیش میکنیم نره مغازه
اما همشون به بهانههای مختلف زنگ زدن و گفتن نمیتونیم بیایم
گفتم اینکه ناراحتی نداره حتماً کار داشتند
گفت چه کاری، اونا از ترس اینکه تو کرونا نگرفته باشی نیومدن!
راستش خودم هم حالم گرفته شد
و چند تا لعنت و نفرین کردم به کرونا
و این وضع که پیش اومده و ...
به خاطر نگرانی همسرم، مغازه را تعطیل کردم و بدون اطلاع بچهها رفتیم کیش
بعد از چند روز یکی از پسرها زنگ زد که بگه مادربزرگ زنش چشم عمل کرده که بریم بهش سر بزنیم ولی همسرم حرفشو قطع کرد و از روی دق و دلی و با ناراحتی بهش گفت:
تو به فکر مادربزرگ زنت هستی، نمیپرسی بابات کجاست و حالش چطوره؟
پسره گفت چطور مگه
همسرم گفت راستش بابات کرونا گرفته الان چند روزه آوردمش بیمارستان حالش وخیمه و احتمالاً یکی دو روز دیگه هم زنده نیست
پسره مثلاً ناراحت شد و گفت نمیشه که ما بیایم بهش سر بزنیم باید چکار کنیم؟
همسرم گفت هیچی اگه فوت کرد خودشون دفنش میکنند و مراسم هم که ممنوعه
من هم کلی خندیم و گفتم خوب فکری کردی که اینطوری بهشون گفتی، ببینیم چه کار میکنند
ما حدود یه هفته تو کیش موندیم و برگشتیم البته تو این مدت بچهها باز هم زنگ زدند و احوال منو از مادرشون پرسیدن و ایشون هم روز آخر گفت که من فوت کردم و مشغول کارهای قانویش برا دفن هست
آخرین باری که بچهها به مادرشون زنگ زدند همه میگفتند احتمالاً تو هم گرفتی، آزمایش دادی؟ ایشون هم گفت نه، ممکنه، چون همش پیش باباتون بودم
به همین خاطر اصلاً نیامدن که به مادرشون هم سر بزنند تا اینکه یه روز بهشون گفت: نترسید آزمایش دادم من ندارم، اومدن خونه رو هم ضد عفونی کردن
گفتن پس شب میآئیم پیشت، قرار گذاشتیم من تو اتاق پنهان بشم و بازی را ادامه بدیم
وقتی بچهها اومدن، پس از کمی ناراحتی و پخش یه جعبه خرمایی که یکیشون آورده بود و...
یکی از عروسا گفت: خدا بیامرزه، عمر خودشو کرده بود خوب شد بچهها نیومدن که بگیرن
یکی از دامادها گفت: خدا رحمت کنه
حمید دیر وقته اون برگهها را نشون مامان بدید، یکی از دخترا ناراحت شد و گفت
حالا چه وقت این کاره و ...
هر چهارتاشون رفته بودند دنبال انحصار وراثت و بین خودشون مغازهها را تقسیم کرده و آپارتمان را برای مادرشون در نظر گرفته بودند و کاغذی بین خودشون امضاء کرده بودند و حالا سراغ سندها را میگرفتند
همسرم گفت بذارید کفنش خشک بشه و ... از اتاق اومدم بیرون و کلی سرشون دادم زدم و ...
وقتی دیدم به جای چهار تا فرزند
«چهارتا کرونا» بزرگ کردم
همانجا تصمیم گرفتم مغازهها و آپارتمان را بفروشم و پولشو برای کمک به بیماران کرونایی اهداء کنم و با همسرم به دیاری دیگر کوچ کنیم، دیاری روستایی و عشایری که چند تا گوسفند بگیریم و تا پایان عمر با احشام و حیوانات زندگی کنیم که «چوپانی گوسفندان» به مراتب از بزرگ کردن این گونه فرزندان بهتر و پر بارتره
داستان واقعی منتسب به یک نیکوکار کازرونی
#فاطمیه
#ایران_همدل
#امام_زمان_عج
ورود بهجارچی شاهرود 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
سجاد محمدی4_5839261377557958253.mp3
زمان:
حجم:
8.67M
❇️ #فاطمیه
💠 نوآهنگ| گریه نکن
از این خونه اگه راضی نباشی نمیرم
بذار اشکاتو با گوشه آستینم بگیرم
🎙 سجاد محمدی
🎧@jarchy0273
حاج مهدی رسولینماهنگ _ یارالی زهرا.mp3
زمان:
حجم:
3.16M
❇️ #فاطمیه
💠 نوآهنگ| یارالی زهرا
🌴 من گرک هر دردیمی
🥀 سنن بیلیدیم بیلمدیم
🌴 من گرک غسلون وِرَن
🥀 ساعت اولیدون اولمدیم
🎙 حاج مهدی رسولی
🎧@jarchy0273
Pouya Bayati [ musicmedia.ir ]Pouya Bayati Madar Salam [ musicmedia.ir ]128.mp3
زمان:
حجم:
4.96M
❇️ #فاطمیه
💠 نوآهنگ| مادر سلام
دوباره هوای دل آسمون
شبیه هوای چشای منه
خدا قصهٔ کوچ پر غصتو
به بغض شبونه گره میزنه
سراغتو میگیرم از عطر یاس
نشونیتو میپرسم از چلچله
میخوام تا که بفرستم ای بینشون
سلامی برات از همین فاصله
🎙 پویا بیاتی
🎧@jarchy0273
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اطلاعیه_تیزر
#شهید_گمنام
#فاطمیه
•🕊🍃.#دعوتنامه.....🍃🕊•
⚘بِسـم ِرب الشــُّـهـداءِوالصِّـدیقیــن⚘
🌺🌺 #تشییع و تدفین پیکر مطهر شهید گمنام دفاع مقدس
🔸#زمان: جمعه ۱۶ آذر ماه
🔸#مکان:مسجد و حسینیه مدرسه قلعه(مصلای نماز جمعه)
📌درنشر این اطلاعیه ما را یاری نمایید.
صفحه رسمی جارچی شاهرود👇
@jarchy0273
👇جارچی اینجا هم هست👇
https://t.me/+XhhbSDR9bPU0OWU0
#حکایت_شب
یک نقاش وقتی رنگ به تابلو میزنه،
ممکنه خطا کنه
اما برای جبران این اشتباه نمی تونه
رنگ رو از بدنه بوم نقاشی پاک کنه!
مجبور میشه ی لایه رنگ دیگه
به اون اضافه کنه
و از روی اون طرح خودش رو
دوباره نقاشی کنه.
حال و روز ما بی شباهت
به این داستان نیست!
خطا می کنیم
اشتباه می کنیم
شکست می خوریم
شکسته می شویم
اما چیزی نمی تونه این لکه رو
از وجودمون پاک کنه.
باید از نو رنگ بزنیم و روی آن
طرحی دیگر پیاده کنیم.
حتی وقتی می خندیم دیگران نمیدونن
چند لایه زخم زیر این لب ها پنهونه!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#فاطمیه
#سوربه
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯