شب که جوی نُقرهی مهتاب
بیکرانِ دشت را دریاچه میسازد،
من شراعِ زورقِ اندیشهام را میگشایم در مسیرِ #باد؛
شب که آوایی نمیآید
از درونِ خامُشِ نیزارهایِ آبگیرِ ژرف،
من امیدِ روشنم را همچو تیغِ آفتابی میسُرایم #شاد؛
شب که میخواند کسی نومید
من ز راهِ دور دارم چَشم
با لبِ سوزانِ خورشیدی که بامِ خانهی همسایهام را گرم #میبوسد؛
شب که میماسد غمی در باغ
من ز راهِ گوش میپایم
سُرفههایِ #مرگ را در نالهی زنجیرِ دستانم که #میپوسد .
▪️ زندانِ موقتِ شهربانی
▪️ ۱۳۳۲ [هـ . ش]
#احمد_شاملو
🔘 شِراع: بادبان / زورق: کشتی کوچک، قایق
@jargeh