در آتشم ز دیدهی شوخِ ستارهها
در هیچ خَرمنی نفِتَد این شرارهها
خالی شده است از دلِ آگاه مهدِ خاک
عیسی دمی نمانده درین گاهوارهها
پهلو ز کارِ عشق تُهی میکنند خَلق
جای ترحّم است بر این هیچکارهها
جز حرفِ پوچ، قسمت زاهد ز عشق نیست
کف باشد از محیط، نصیبِ کنارهها
پَستی دلیلِ قُرب بوَد در طریقِ عشق
اینجا #پیاده پیش بوَد از سوارهها
صحبتْ غنیمتْ است به هم چون رسیدهایم
تا کِی دگر به هم رسد این تخته پارهها
در حُسن بی تکلّفِ معنی نِظاره کُن
از رَه مَرو به خال و خطِ استعارهها
#صائب، نظر سیاه نَسازد به هر کتاب
فهمیده است هر که زبانِ اشارهها
#صائب_تبریزی
@jargeh