eitaa logo
نویسندگان جریان
585 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
127 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
«آینه بی حجاب، به طبع گیرد غبار خوش بود آئینه را، پرده بر آن داشتن منع تماشاچیان، گر نکند باغبان می‌نتواند به باغ، سرو روان داشتن غنچه به باغ ایمن است، تا بود اندر حجاب آفت جان و دل است، چهره عیان داشتن» @jaryaniha
«یک وقتی چند سال قبل در یک جمع یک نفر از من پرسید که شما در قضیّه‌ی زن در مقابل غرب چه دفاعی ‌دارید؟ من گفتم من دفاع ندارم، من حمله دارم! آنها باید دفاع کنند، آنها باید جواب بدهند. زن را تبدیل به کالا کردند. دفاع؟ من ‌دفاع نمی‌کنم. ما مدّعی هستیم در قضیّه‌ی زن.» ۵مرداد ۱۴۰۱ «بیانات رهبر در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور» @jaryaniha
. 🍀امروز دخترم را موقع بیرون رفتنش از خانه دوباره نگاه میکنم. عمیق تر و دقیق تر از همیشه. میدانم که در گرمای چنین روزی، با چادر سختش میشود. و فکر میکنم چه شد که به این انتخاب رسید. تمام خاطرات چهار، پنج سال گذشته در ذهنم صف می کشند. گفتگوهایی که کردیم، سوالهایی که راه به راه می پرسید و تردید هایی که داشت. و بعد با خودم می اندیشم، ما آدمها گاهی عادت میکنیم به داشتن برخی نعمت ها. آنوقت عظمت و اهمیت شان ازخاطرمان می رود. باید به دخترم بگویم که به انتخابش افتخار می کنم. این شکر نعمت است. ✍فهیمه فرشتیان @jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🌱پوشش مسئله‌ای است که در سرتاسر جامعه انسانی، در کل جهان جاری و ساری است. هر منطقه‌ای هم با توجه به دین و آیین و فرهنگ، و همچنین موقعیت جغرافیایی و حتی تمدن تاریخی خود این چارچوب را مشخص می‌کند. در ایران نیز با توجه به پیشینه تاریخی و تمدنِ غنی و همچنین دینِ رایج در بین مردم این چارچوب‌ها وجود دارد. بالاخره زندگی اجتماعی دارای قوانینی است و ما هم نمی‌توانیم بنا بر میل و دل خودمان از هر قانونی تخطی کنیم، زیرا به شیوه‌های گوناگون اشخاص دیگر را متضرر می‌کند. 🌱این‌که می‌گویند حجاب محدودیت نیست و مصونیت است، جمله‌ی درستی است، اما کاملا اشتباه برداشت می‌شود. حجاب محدودیت است. بله محدودیت است. تعارف که نداریم... اما محدودیتی که در گروی آن فرصتی نهفته شده. فرصتی که ارزش این را دارد که این محدودیت را به جان بخریم. 🌱بگذارید به گونه‌ای دیگر بگویم، ما در اقتصاد مبحثی به نام هزینهٔ فرصت داریم. یعنی به فرض مثال من امروز هم می‌توانم به سینما بروم و هم به کتابخانه. حالا انتخاب با خودم است که یکی از اینها را برگزینم. من سینما را انتخاب می‌کنم، پس منافع سینما رفتن را به دست می‌آورم و از منافع کتابخانه رفتن محروم می‌شوم. 🌱حجاب هم همین‌گونه است. من پوشش دارم و از راحت بودن و گرما نخوردن در تابستان محرومم، در عوض در خیابان بدون استرس و اضطراب راه می‌روم، آرامش خاطر دارم، امنیتِ اجتماعی دارم و مهم‌تر از همه این‌که به طور کلی دیگران مرا به چشم یک دختر زیبا و خوش‌قامت نمی‌نگرند و به من به چشم یک انسانِ کنشگر و دارای توانمندی‌های متمایز از بقیه نگاه می‌کنند. 🌱بنابراین من با انتخاب حجاب از این منافع بهره می‌برم و با یک حساب و کتاب سرانگشتی متوجه می‌شوم که هزینه فرصت بی‌حجابی کمتر از داشتن حجاب است.» ✍🏻 مطهره ناطق نویسندهٔ نوجوان ✨ @jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱«خورشید تیغ برنده‌اش را عیان کرده. تابستان است‌ و فرصت جولان دادنِ گرما. عرقِ نشسته روی پیشانی‌ام را پاک می‌کنم و سعی می‌کنم به آسمانِ خالی از ابر نگاه کنم. از شدتِ نور، منصرف می‌شوم و‌ باز سرم را پایین می‌اندازم. کلافه شده‌ام. حتی از آسفالت خیابان هم حرارت بیرون می‌ریزد و پاهایم را می‌سوزاند. با خودم می‌گویم: کاش حداقل خیابون‌هامون سنگ‌فرش بود جای آسفالت سیاهِ داغ! تاریخِ امروز را با خودم مرور می‌کنم. بیست و یکم تیر ماه. حدود چهل و چند روز دیگر مانده تا اگر ارباب قبول کند، راهیِ کربلا شویم. اضطرابِ بلاتکلیفی و حلاوتِ خیالِ حرم، در هم می‌آمیزند و در جانم می‌پیچند. با خودم فکر می‌کنم: «با این گرما چطوری قراره تو عراق دووم بیاریم؟ اونم با چادر و لباس و روسری مشکی و کوله پشتی به چه سنگینی.» چراغ شکسته و بی‌فروغ کوچک و مبهمی در پس ذهنم، تلاش بر خودنمایی می‌کند. "اگر به جای آن‌همه چادر و لباس، عبا بپوشی چه می‌شود؟" چندان توانِ روشن ماندن ندارد و به سرعت خاموش می‌شود. بغض و لبخند در چشمانم حلقه می‌زنند و آتشی در جانم شعله‌ور می‌شود. "فراموش که نکرده‌ای در کربلا چه شد؟" با خودم می‌گویم: «مگه نه این که به خاطر همین چادر، از 'کربلا'ی ۶۱ هجری قمری تا 'شامِ' دهه‌ی نودِ شمسی ما چند دسته گلِ پرپر پیش‌کشِ خواهر حسین و ناموس شیعه کردیم؟ چه سرّی هست تو این معجر که از ازل سرش دعوا بوده و تا ابد قراره باشه؟ که تمام تاریخ، راویِ قصه‌ی این یادگار هست؟ که پاش با خون امضا شده و قَسَمِت دادن به همین خون که حفظش کنی؟ چه خبره دخترِ حوا، که از ازل مقدس بوده پوشش برای بشر و برای تو و قشنگی‌هات بیشتر؟» تاریخ مقابل چشمانم، چون فیلم سینماییِ بلندی مرور می‌شود. تا به خانه برسم و در پناهِ کولر (که رحمت نثارِ مخترعش باد) جانِ تازه بگیرم، به رازِ این ارثیه‌ی تاریخی فکر می‌کنم. به هزاران سوال و چراغِ پُر نورِ روشن شده در صحنه‌ی نمایشِ ذهنم. نمی‌توان ساده انگاشت و ساده پنداشت چیزی را که از اولین دمیده‌شدن روح در کالبد حیاتِ انسان، حائز اهمیت بوده. تلاش می‌کنم کلمات و واژگان و جملات را در ذهنم مرتب کنم و به پاسخی برسم! ولی در کنارِ تمام استدلال‌های منطقی و عاقلانه و دلایل فلسفی مبنی بر ارزش زن، به یک واژه می‌رسم؛ عشق! عشقِ خالق به لطیف‌ترین و زیباترین و پاک‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین مخلوق، و عشقِ عزیزترین مخلوق به تنها و دلسوزترین و مهربان‌ترین و داناترین و لطیف‌ترین و زیباترین و پاک‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین خالق. عشق... این پاسخی است که تمام وجودم به آن گواه می‌دهد. پاسخی که تمام قاعده‌ها و قوانین و استدلال‌های منطقی را حیران می‌کند و البته که تمام آن‌ها در سایه‌ی آن معنا و مفهوم می‌یابند و بر جان می‌نشینند. اگر عشق نبود، تحمل هیچ سختی و مشقتی، در چهارچوب منطق نمی‌گنجید. و چه عاشق است خدای ما...» ✍سیده فاطمه میرزایی نویسندهٔ نوجوان ✨ @jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱«اگر می‌شد بی هیچ زحمتی به آسودگی رسید... اگر می‌شد بدون تحمل کوچک ترین سختی به شادی رسید ؛ پس وجود سختی و دشواری بیهوده بود و زندگی آسان... اگر می‌شد روی خواسته های کوچک پا نگذاشت و به خواسته های بزرگ رسید ؛ پس هیچ تلاشی ، هیچ گذشتی و هیچ پستی بلندی ای در زندگی وجود نداشت ... زندگی ای آسان ، بدون پستی بلندی و به ظاهر زیبا..!! به نظر یک جای کار می‌لنگد... اگر خدا درون ما دمید که ما بنده ای نامحدود در دنیایی بی محدودیت باشیم ؛ پس همین حالا هم همه‌ی ما بهشتی بودیم.. اگر اینطور بود اصلا چرا جهنمی تعریف شد؟ 🌱 برای آنکه متفاوت باشم با آنانی که فقط زندگی کردند بدون دانستن هدف آن ، برای آنکه در روز بازپرسی حداقل مشتی پر برای پاسخ گویی داشته باشم و برای آنکه بایستم و بی شرم به آینه نگاه کنم... به تو نیاز دارم. 🌱در دنیایی که باور های غلط دیکته شدند و باور های درست در اعماق سینه ها چال شدند ، در دنیایی که آدم های کوچک، بزرگ شدند و آدم های بزرگ، کوچک ؛ مگر می‌شود تو را بر سر داشت و در قنوت اشک نریخت برای آنان که می‌دانستند و می‌توانستند اما نخواستند و نکردند... چادرم، من مدیون تو هستم...» ✍سیده هدی خوش قلب نویسندهٔ نوجوان ✨ @jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«گاهی میشود جمع تضاد ها بود. میشود با میل خود پا روی دل گذاشت،  میشود خواست و نرفت... نخواست و رفت.. اگر از من می پرسی آنها که می‌گویند حجاب محدودم نمی‌کند دروغ می‌گویند، آنها که میگویند اذیت نمی‌شوم دروغ می‌گویند.. آنها که می‌گویند در چله تابستان گرمم نمی‌شود دروغ می‌گویند.. آنها که می‌گویند در کوران باد، چادرم دور مچ پا نمی‌پیچد دروغ می‌گویند... زیبایی حجاب تنها و تنها در اطاعت از خالق است. در ادای وظیفه ی بندگیست. در پا روی دل گذاشتن برای چیزیست که باورش داری.. اگر نه من هم معنای زیبایی را می‌فهمم. کاش آنهایی که بیلبورد های شهر را طراحی می‌کنند، آنهایی که زد و خورد می‌کنند و هر ناکس دیگری که در این آشفته بازار، ماهی خودش را صید می‌کند، این را می‌فهمید. و مرا می‌دید.. لابه لای مردم عادی، وسط شهر... در حالی که نماینده هیچ قشری نیستم و فقط سعی میکنم آدم بهتری باشم..» ✍ز. هاشمی نویسندهٔ نوجوان✨ @jaryaniha