«...هیچ وقت آن روز را فراموش نخواهم کرد..!
جو مدرسه و کلاس به شکلی بود که باید بسیار محتاطانه صحبت می کردم، حتی این احتیاط در صحبت با دوست صمیمی ام باید رعایت میشد!
اوضاع کشور ناآرام بود، اذهان آشفته و سرگردان شده بود..
میگفتند اعتراض است اما به قولی اغتشاش بود،
میگفتند اصلاح است اما به قولی ضربه بود،
صحبت از براندازی بود اما به قولی بازی بود؛ بازی دشمن با احساسات جوانان..
در همین اوضاع بود که
با یکی از دوستان در حال تحقیقی بودیم، هر از چندگاهی موضوعات مختلف باعث میشد کتاب هایمان هم روانه کلاس شوند،
آن روز کتابی که من برده بودم، تصویر رهبر روی جلدش میدرخشید ..اما..
تا از کیفم بیرون آوردم و آرام روی پا گذاشتم تا به دوستم آن را نشان دهم،
او با چشمانی بسیار نگران برای من..گفت..
خدای من!
مراقب باش مراقب باش
بگذار داخل جامیز تا کسی ندیده..
خدا کنه کسی ندیده باشدت!..
کسی از احوال آن لحظه من باخبر نشد، حتی خودم نمیدانم دل چقدر داغ کرد و سوخت.
در آن زمان، یعنی دوره ای از سال۱۴۰۱، حتی دیدن کتابی که روی جلدش تصویر رهبر بود،
امکان داشت که دلیل آشوب و اهانت و....شود.
من مانند اعلامیه به دستان قبل از انقلاب، بازهم با احتیاط، آنرا داخل جامیز گذاشتم و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.
دلم سوخت اما امیدم نسوخت..
گذشت تا اینکه امید سبزه زد و دوباره قد کشید!🌱
حالا با دانشآموزانم قرار گذاشتیم ان شاءالله فردا با افتخار،
ما همه سرباز توییم خامنهای رابلند بگوییم.. تا دشمنی که فكر میکرد میتواند همه چیز را از ما بگیرد، بشنود.. بشنود و ببیند که شکستی در کار نیست، هر چند تمام تلاشش را برای ترساندن و لرزاندن مردم انجام دهد، هر چند تمام وقت و عمرش را برای سرنگونی اسلام ملت ما کند. او که نمیداند، ما ملت امام حسینیم یعنی چه.. او که نفهمیده، ما به چه امید داریم.. گرچه اگر اندکی نگاه کند، میبیند چنان آفتاب روشن و گرم است..!» ✍کوثر نصرتی #دهه_فجر #الله_اکبر 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابا برایم از حال و هوای انقلاب در خانهی پدربزرگم میگفت:
باران گرفته بود.
بوی خاک نمزدهی دیوارهای کاهگلی، همه فضای روستا را پر کرده بود.
نمیدانستیم در تهران چه خبر است!
دل توی دلمان نبود.
پدربزرگ نشسته بود پای رادیو لامپی آندریا و موجها را مرتب عوض میکرد.
ناگهان از موج رادیوی بیگانهی فارسی "دویچه وله آلمان" اعلام شد: انقلاب ایران به پیروزی رسید!
پدربزرگ سریع به موج رادیوی ایران برگشت.
همان لحظه، همگی صدای شهید محلاتی را شنیدیم:
"توجه! توجه! توجه! بسم الله الرحمن الرحیم. این صدای انقلاب اسلامی ایران است...."
از خوشحالی بلندبلند گریه میکردیم و همدیگر را در آغوش میفشردیم.
آسمان هم به وجد آمده بود.
در شادمانی ما سهیم شد و با شدت هرچه تمامتر میبارید.
✍محبوبه بنی اسد
#دهه_فجر
#بیست_دو_بهمن
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
اگر یک روز تصویر پیامبر را از من میخواستند بدون اینکه فکر کنم یک تصویر از امام را میگذاشتم جلویشان. شبیه ترین آدم معاصر با من به پیامبر، امام خمینیست. من فکر نمیکنم لحظههایی از زندگی امام پیدا بشود که مثل پیامبر زندگی نکرده باشد. شما میدانید گاهی حسرت چه چیزی را میخورم؟ به عنوان یک نوجوان دهه هشتادی میگویم که توی همین قرنها مشغول زندگیست. من هلاک آن تائیدیهایی هستم که بابا روح الله پایین اقدام دانشجوها در جریانات لانه جاسوسی میزند. چرا میگویم بابا روحالله؟ فقط یک پدر میتواند بگوید از همه خسته ترم ولی عقب ننشیند چون هنوز مطمن نیست عاقبت بچههایش به کجا میرسد. فقط یک پدر یک روز از تاریخ لعنت دنیا را به جان میخرد، بلند میشود اوضاع اطرافش را درست کند، که زندگی بچههایش را تامین کند. فقط یک پدر احساس میکند رفاه ساکنین خانهاش، ایمانشان، امنیتشان و خیلی چیزهای دیگرشان روی دوش اوست. فقط یک پدر است که اینطوری حس مسئولیت دارد، از این جهت میگویم شبیه پیامبر است. شما فکر کردید اصلا نیمه شب یک مرد چهل ساله توی غار بیرون از شهر چه میکند؟ من نمیدانم پیامبر میدانسته قرار است رسول بشود یا نه اما یقین دارم تمام عمرش میرفته توی غار و از خدا تمنا میکرده که مردم را از ندانم کاری نجات بدهد. واقعا مثل یک پدر دوستشان داشته. شاید شب مبعث قسم خورده باشد که اگر کاری از دستش بربیاید کم نمیگذارد، مسئولیت پذیرانه و مصمم. اینکه در تاریخ مبعث دقیقا بر پیامبر چه گذشته باشد را جایی نخواندهام اما یک چیزی توی قلب و ذهنم هست که من را مطمئن میکند امام خمینی هم همان مراحل را پشت سر گذاشته. مبعث، سیر دعوت علنی و غیر علنی پیامبر، سختی های مسلمانان، انتخاب وصی، چند دستگی مردم؛ شما اینها را توی مراحل انقلاب نمیبینید؟
✍فاطمه قلمشاهی
#دهه_فجر
#انقلاب_مردم
#جوانه
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
به نامِ خداوندگارِ انقلاب ها...🌪
نه روز هاى انقلاب را ديده بودم و نه امام را ملاقات،
نه حتى تصور واضحى از 8 سال جنگ داشتم.
اما انگار همه چیز را درک کرده بودم.
منکه چیز زیادی از آن زمان نمی دانستم،
اما فقط میدانم تا آمدم متوجه دنياى اطرافم شوم جنگ نرم به اوج رسيد و تير و تركش هايش هم داشت خبر از بی ارزشی همه چیز می داد.
یک فروپاشی عمیق✨
از وقتى خودم را شناختم دشمن بی مُرُوت هر لحظه تلاش مى كرد تا مرا در خود غرق كند؛ دنيا پُر شد از رسانه هاى عجيب و غريب که داشت جای کتاب هایم را می گرفت.
از وقتى يادم مى آيد هر روز خواسته يا ناخواسته هزار و يك محتواى درست يا اشتباه، راست يا دروغ، خوب يا بد، به اجبار خوراك ما شد!
من حتی به جاى ديدار با بازمانده هاى انقلاب چند عكس و فيلم دست و پا شکسته ديدم!
و نیز مبهم...
حالا من بايد وسط اين جنگ بزرگ و همه جانبه،
حق را مى شناختم...
نمیدانم!
ولی هرچه که بود مانده بودم کدام را بپذیرم.
با بی حوصلگی روی پیشانی گوگل نوشتم:
مردم با چه انگیزه ای انقلاب کردند؟🤨
آخ آخ؛
چشمتان روز بد نبیند.
هی خواندم و بی صدا اشک ریختم.
برای غربتت مردمم!
برای سرزمینی که وسیله سود بیگانه شده بود!
برای بحرین عزیز! (۱)
برای دهکده توریستی فیروزه! (۲)
برای دشتِ ناامید در شما سیستان که حالا نتیجه اش کم آبی سیستان شده بود!(۳)
برای کلی برایِ ...
برای خط راه آهنی که به نام و زحمتِ ما و کامِ دشمن زیرآبیِ مان بود! (۴)
نوشته بود:
مردم ازسرِ سیری انقلاب نکردند.
سال ۵۰ بود که آن برف عجیب آمد.
۲۰۰ روستا از روی نقشه ناپدید شد. همه مردم مانده بودند چه کنند. خیلی ها عزیز از دست داده بودند و حداقل چیزی که می خواستند همدردی بود.
ولی شاه در آن زمان کجا بود؟
مشغول برف بازی با خانواده در سوئیس!
بعد ۲۵ روز هم که اسدالله علم گفت مردم نمی پذیرند و باید برگردید، خاطر جنابشان مکدر شد! (۵)
باز خواندم.
کسی نمیخواست سر بی دردش را دردبیاورد.
در پاییز سال ۱۳۲۱، با آرد الک شده برای ثروتمندان نان می پختند و برای مردم عادی، آرد را با ماسه و خاکستر مخلوط می کردند! (۶)🙃
کاش فقط درد غذا بود و بس!
خبری از اقتدار نبود؛
چون ارزش یک ایرانی با سگ برابری می کرد!(۷)
محمد رضا رفت.
اما رفتنی که دلار دلار با خودش برد و بعد از او فرزندش را به ثروتمند ترین پسر جهان تبدیل کرد.
حالا مگر مهم است با پول خودمان باشد یا نه؟
وقتش شده بود دست روی زانو بگذاریم و حقمان را پس بگیریم.
خداهم حرفِ دلمان را خواند و آقا روح الله را فرستاد. مردی با صلابت و دلسوز و مهربان.
اولین کسی که یکهو بلند شد و گفت دشمن هیچ غلطی نمی تواند بکند.
همه مردم دنیا جا خوردند.
پس انقلاب به پیروزی رسید.
کوچه ها و خیابان ها ریسه بندی شدند.
امان از توکل و امید!
بالاخره با همه سختی هایش،
با همه پَرپَر شدنِ جوان های مادران،
شاهنشاهی رفت و جمهوری اسلامی آمد.
راستش را بخواهی، نمی گویم همه چیز تمام است، ولی خدا شاهد است گُل کاشته!
کفه مشکلات سنگین است درست!
اما خوبی هایش کم نیست.
اصلا منو تو چکاره ایم پس؟
باید بسازیم و بسازیم و بسازیم...
بیا کنار بزنیم آدم های الکی آدم را.
چهل و فِلِقّی سال است کسی نتوانسته یک وجب از خاکِ ایران خانممان را بگیرد.
در علم و سایر زمینه هاهم که رتبه های فوق العاده ای داریم که الحق مجال نوشتن آن نیست.
راستی؛
عزیزِ هم وطن؛
قبل از آنکه به تو بُخورانند، خودت برو
تاریخ بخوان و حقیقت را پیدا کن!
بخدا سوگند بزرگی گفت:
کسانی که تاریخ نخوانند، مستحق تکرار آنند!
و بِدان؛
اگر خودت را به خواب زده ای، به زودی با لگد دشمن بیدار خواهد شد.
شک نکن!
✍ فاطمه لشکری
#باافتخار_ايرانى_ام🇮🇷
#دهه_فجر
#بیست_دوم_بهمن
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
🌸بنام خدا 🌸
۲۲ بهمن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی مبارکباد
بهمن ماه ۱۳۶۳ بود،کلاس دوم راهنمائی بودم ومدرسه مون نزدیک سه راه کاشانی بود یک هفته به شروع دهه فجر مونده بودکه ناظم اومد توکلاس وگفت:
قرارشده برای دهه فجر کلاسهاتون وتزیین کنید هرکلاسی قشنگترباشه واول بشه دانش آموزانش ومیبریم سینما وتئاتر وازبرنامه های تفریحی دهه فجر میتونن استفاده کنن
نماینده کلاس کنارما دوم(۱) به بچه هاگفته بود پول بیارن تا وسایل تزیینی برای کلاسشون بخرن
اون موقع تازه ازین شِرشِره های براق مدشده بود خیلی هم باکلاس بود😃
اینا کلی شرشره رنگی خریدن وچون چندنفرشون پدرهاشون وضع مالی خوبی داشتن حسابی بریز وبپاش کردن کلاسشون خیلی قشنگ شد
ولی کلاس ما بچه ها نتونستند خیلی پول جمع کنند وتوان خرید شرشره ونداشتن
فقط دوروز دیگه فرصت داشتیم
بچه هاباحسرت ازکنارکلاس
دوم یک رد می شدن ومی گفتن خوش به حالشون اینا برنده
می شن
ما که تابحال سینما نرفتیم 🥺
دوست داشتم بچه های کلاس ما هم سینما وتئاتر برن ودهه فجر خوشحال باشن
پولهای جمع شده روشمردم رفتم دوبسته پنبه بایک قرقره نخ خریدم
به دونفرازبچه هاهم گفتم ازمامانهاتون اجازه بگیرین فردا یکساعت بیشتر تومدرسه می مونیم
پنبه هارو گلوله کردیم مثل برف وبا سوزن ازنخ رد کردیم با فاصله وبصورت ریسه دراوردیم وازوسط سقف کلاس به اطراف وصل کردیم نخها که دیده نمیشد مثلا داشت برف میومدتوکلاس
یک ماهنامه توخونه داشتیم عکس روی جلدش یک گل لاله بود که یک پرنده سفید داره ازوسط گل پرواز می کنه زیرش نوشته بود
دربهارآزادی جای شهداخالی
ازدفتر مدرسه گچ رنگی گرفتم واین عکس روبزرگ روی دیوارته کلاس نقاشی کردم وشعر وزیرش نوشتم
فردا وقتی بچه ها اومدن کلاس ودیدن خیلی خوشحال شدن وآرزو کردن ما اول بشیم
دوتا بازرس ازآموزش وپرورش اومده بودن به اتفاق مدیر وناظم
یکی یکی ازکلاسها بازدید می کردن
دل تودلمون نبود بعضیا می گفتن بیخودی خودتون ووعده ندید دوم یک برنده است
زنگ تفریح دوم تمام شد وقرارشد بریم سرکلاس مدیر مون بابلندگو گفتند برنده تزیینات دهه فجر کلاس دوم دو هستند
صدای خنده وشادی کلاس ما توکل حیاط مدرسه پیچید دیدن خوشحالی بچه ها خیلی قشنگ بود
بازرسها گفتند چون باهزینه کم وهنردست خودبچه ها تزیین شده برنده شدین
بازرسهاش خیلی فهمیده بودن😃
هرروز یک کلاس میتونست ازبرنامه های دهه فجراستفاده کنه ولی کلاس ما هر ۱۰روز توتمام برنامه های تفریحی ،سینما،تئاترو.....
شرکت کردند.
✍م. قائمی
مخاطب عزیز کانال جریان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
هدایت شده از مهرآنا| دورهمی کتابی مادرانه
#رایگان
🔆 مهرآنا یک دورهمی مادرانهست که کمک میکنه بر مبنای کتابهای کارآمد، حس شادی درونی و حال خوب مادری رو تجربه کنید ✨
🌟 راستی مهرآنا برای فرزندان گلتون هم برنامه داره
برنامهی کتاب بازی 📚
🌿برای شرکت در جلسهی معارفهی رایگان به ادمین مهرآنا پیام بدین:
@adminmehraanaa
زمان: چهارشنبه ۲۵ بهمن
ساعت ۹:۳۰
https://eitaa.com/joinchat/529400235Cd5d7e83cc3