eitaa logo
نویسندگان جریان
586 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
126 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
⛰چه کسی اوج را دوست ندارد؟ همه ما وقتی قلّه ای را می بینیم، در دل آرزو می کنیم که بر رأسش بایستیم و دنیایی را از آن منظر نگاه کنیم. ✨و ابوالفضل العباس سالهاست که بر رفیع ترین نقطه ولایتمداری ایستاده. آیا ما از عمق قلبمان نمی خواهیم چند گامی به او نزدیک شویم و هر لحظه پا جای پای مبارکش بگذاریم. 🔻علمدار کربلا چگونه به این اندازه از بصیرت و لحظه شناسی رسید؟ چطور توانست بهترین عمل ممکن را در مهمترین روز زندگی اش انجام دهد ؟ 🔆باور کنیم این اتّفاق در لحظه رخ نمی دهد. بلکه حاصل یک عمر مداومت در حرکت است. آن هم نه سست و اندک. حرکتی با تمام توان و جان در جهت عبادت حق و اطاعت از ولی. همان طور که امام صادق علیه السلام در زیارتنامه ایشان توصیف کرده و به آن شهادت داده اند: أَشْهَدُ أَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَلَمْ تَنْكُلْ.... 💪حرکت همیشگی، و پرشور و شوق، به سوی هدف چیزی است که برای شبیه به او شدن نیاز داریم. بسم الله.🌱 ✍فهیمه فرشتیان 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
1_8564420454.mp3
3.15M
مجموعۀ صوتی ؛ روایت های زندگیِ دختران و بانوان ایران زمین روایت نویسنده: زهرا انصاری‌زاده گوینده: حدیث انصاری زاده تدوین: فاطمه کرباسفروشان تولید شده در استودیو جریان 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم در داستان کودک از کلمات قلمبه سلمبه استفاده کنید، اما با احتیاط. کلمات و جملات به کار رفته در داستان کودک باید ساده باشد تا او به راحتی متوجه معنای آن بشود و با داستان ارتباط برقرار کند. استفاده از کلمات صقیل، کنایه، استعاره و تشبیهات پیچیده ارتباط کودک با سیر داستان را مخدوش می‌سازد. این مسئله را باید هم برای کودکان گروه سنی الف که هنوز خواندن بلد نیستند و داستان را می‌شنوند مد نظر داشت و هم برای کودکان گروه سنی ب که تازه خوان هستند. نویسنده فقط وقتی مجاز است از کلمات و اصطلاحات نامأنوس در دنیای کودکان استفاده کند که قصد دارد کودک را با کلمه ای جدید‌ آشنا سازد. بدین منظور نویسنده یا در چند خط بعد از هم‌معنی آن کلمه استفاده می‌کند یا در همان جمله بلافاصله از کلمه ی جدید هم معنی مانوس آن را با واو عطف می آورد. البته گاهی نویسنده پیدا کردن معنی کلمه را به عهده‌ی خود خواننده می‌گذارد تا با پرسش از دیگران متوجه معنی و منظور آن کلمه بشود. بدین ترتیب دایره لغت کودک افزایش پیدا می‌کند. باید دقت داشت هرچه سن مخاطب کتاب کمتر باشد تعداد کلمات و اصطلاحات جدید باید کمتر باشد. ✍انسیه سادات یعقوبی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊عید ولادت امام سجاد ع مبارک🎊 دعاها تون مستجاب ان‌شاءالله التماس دعا 🤲 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با وجود آن همه استغفار که در میانه دعاهایت کرده ای و شرمندگی های فراوان که در پیشگاه خداوند ابراز داشته ای و مُدام به بازنگری نفس خویش پرداخته ای، ما را چه جایی می ماند برای اینکه لحظه ای به عمل خود مغرور شویم؟ ای زینت عبادت کنندگان، باز هم دست به دعا بردار، و برایمان عبد بودن آرزو کن. ✍ فهیمه فرشتیان 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.🇮🇷🕊. گر بیفتد مویی از گیسویِ ایرانم؛ به دندان می کِشم هر گرگِ وحشی را! عزیزکم؛ راست است که می‌گویند اگر گاهی زخمی شدی، باید دروازه ات را به روی دیگران باز کنیم؟ بگذار مانند بچّه‌ای که بهانه کرده و آرام نمی‌گیرد، بگویم: نمی‌خواهم! نمی‌خواهم! نمی‌خواهم. مگر ما مُرده‌ایم؟ پس عزّتمان چه؟ ای تو که خاکت سُرمه ی چشمانِ من است؛ گمان کرده ای یادم رفته آن قحطیِ مصنوعیِ ناجوانمردانه را در جنگ جهانی اول؟ یادم رفته آن جنگِ هشت ساله را که هزار هزار مادر، بی جوان شدند؟ آن هم درست وقتی که تازه داشتی جوانه می زدی... اصلا آن دخترانِ هنوز چشم به راهِ پدر چه می شوند؟ شب_بیداری هایِ آن نیروی نظامی لبِ مرز چه می‌شود؟ هرگز! مرگا به من اگر با پَرِ طاووس عالمی؛ یک مویِ گربه وطنم را عوض کنم... میدانی ایران جان؟ این روزها میگویند هر جور شده از وطن برو. برو یک جایی که اینجا نباشد، خیابان ها و کافه ها و آدم هایش بوی اینجا را ندهند. برو لااقل یک هوایی به کله‌ات بخورد. اما چقدر حیف که نمی فهمند وطن درست وسط سینه‌ی آدمیزاد است. وطنِ آدم مادر اوست، انسان مگر می تواند مادرش را رها کند؟ چقدر قشنگ گفت آن مبارز وطنی که میان هوایِ گرگ و میش، اسلحه به دست، همراه با بغضی که ناشی از دوری خانواده بود و دلش تنگ بود و تنگ: اگر کسی نمی تواند به هر دلیلی به وطن خدمت کند، بهتر است مُرده باشد! ✍فاطمه لشکری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق خواندگی» قسمت هفتم سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد گاهی اوقات معجزه را با تمام وجود حس می‌کنی. همان که دقیقا وقت نا امیدی سراغت می‌آید و تمام معادلات زمینی را بر هم می‌زند تا بگوید خدا خدایی می‌کند و حواسش به همه هست. آن روز برای ما همان معجزه رخ داد. از بهزیستی تماس گرفتند و گفتند مسئله رفع شده و می‌توانید برای دریافت رای قاضی به دادگاه بروید. با شنیدن این خبر گل از گلمان شکفت. امام رضا جان شیرینی اجابت را به کام مان نشاندند آن هم چه نشاندنی. خیلی زود راهی دادگاه شدیم. پیش قاضی نمی‌توانستیم خیلی آرام بنشینیم. آهسته می‌خندیدیم و درباره فرزندمان صحبت می‌کردیم. لحظه‌ای که ما را یکی یکی برای امضا صدا کردند یاد امضای پای سفره عقد افتادم و خدا شاهد است که این امضا از آن خیلی شیرین تر بود. آخر قرار بود دو نهال گره خورده‌ی ما میوه‌ای شیرین دهد. تا نامه را بگیریم ظهر شد و وقت اداری گذشته بود. فردا اول صبح جهت تشکر خدمت امام رؤوف و رحیم رفتیم و بعد مستقیم راهی شیرخوارگاه شدیم. از قبل هماهنگی‌ها انجام شده بود و آن‌ها منتظر ما بودند و می‌دانستند در دل ما چه می‌گذرد. خیلی زود کارها را انجام دادند و گفتند کمی منتظر بمانید تا فرزندتان را بیاوریم. همسرم گفتند اگر امکان دارد با گوشی خودمان از این اتفاق شیرین فیلم بگیرید. آن‌ها هم با لبخند پذیرفتند. از زمانی که پرستار برای آوردن عشق خوانده ما رفته بود خیلی گذشت. زمان لاک پشتی شده بود اما ناگهان در آسانسور باز شد و تمام عمرم را در آغوش پرستار دیدم. به طرف شان رفتم و قلبم را بغل کردم. باورم نمی‌شد. چقدر بزرگ شده بود. در این چندماه چهار تا دندان درآورده بود و کمی تپل تر شده بود. همسرم بعد از اینکه من آرام گرفتم جلو آمدند و بچه را گرفتند. بابا گفتن همسرم تمام دنیا را به من داد. خیلی شیرین بود. خدایا شکرت چقدر بابا شدن به ایشان می‌آمد و چقدر زیبا بچه مان را بغل کرده بودند. بالاخره همه چیز تمام شد. بالاخره ما هم مامان و بابا شدیم. وقتی می‌خواستیم سوار ماشین شویم از این که اجازه دادند فرزند را با خودمان ببریم خنده‌ام گرفته بود. یعنی واقعا تمام شده! ما پدر و مادر او شده بودیم. الحمد لله، الحمدلله، الحمدلله ... دوران انتظار تمام شد و روزگار پدر و مادری شروع شد. حالا شدیم شبیه بقیه والدین به اضافه‌ی یک مسئله‌ی مهم؛ محرمیت. پسرم الان یک ساله شده بود و تنها راه محرمیت شیرخوردن او بود. پس بدون معطلی حتی قبل از این که به مامان باباها و بقیه خانواده نشانش دهیم راهی تهران شدیم تا خانه خواهرم برویم و به او شیر دهد. چند روزی طول کشید ولی به لطف خدا و بعد از انواع نذرها و نیت‌ها و توسل‌ها، آخر هدیه به اموات غریب کار خودش را کرد و پسرم شیر را گرفت و الحمدلله بعد از گذشتن سه روز و مدت لازم، محرمیت حاصل شد. در این سه روز مادرانگی‌های زیادی را از خواهرم که تجربه سه فرزند را داشت یاد گرفتم. این سه روز ارزشمند تمام شد و درست روز تولد پسرم به خانه رسیدیم. اما از آن جایی که اگر خدا بخواهد مهر کسی را در دل دیگران زیاد کند، خانواده من و همسرم به طور جداگانه برای ورود ما و دیدن پسرم جشن تولد درجه یکی گرفته بودند و همه را دعوت کرده بودند. آن شب‌های خوش کنار عزیزان مان گذشت و از فردایش مسئولیت‌ها و احساسات پدر و مادری ما شروع شد. ادامه دارد ... ✍یکی از اعضای فعال جریان «جمعه‌ها با این روایت همراه شوید.» 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱