eitaa logo
نویسندگان جریان
588 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
126 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
نشسته بر کجاوه.mp3
2.7M
نویسنده: شادروان سعید تشکری گوینده: فاطمه کرباسفروشان تدوین: فاطمه ‌کرباسفروشان تولید شده در استودیو جریان 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
حاجت دل قسمت اول روضه تمام شده. مهمان ها یکی پس از دیگری خداحافظی می‌کنند و از در قهوه‌ای حیاط بیرون می‌روند. نوجوان‌های خانواده، در حیاط فرش شده، برای خودی‌ها سفره پهن می‌کنند و بچه‌ها همچنان خستگی‌ناپذیر انگار در دنیایی دیگر، گرم بازی هستند. با لمس کتیبۀ عزایِ بسته به دیوار، بهشتی از آرامش را زیر دستانم متصور می‌شوم. صدای گرم برادرم می آید، سرم را برمی‌گردانم. هردو با چشمانی خسته به یکدیگر می‌رسیم. لبخندی حواله اش می‌کنم. می گوید: «خدا حاجت دلت را داد. امام رضا چهار زائر تهرانی برایت کنار گذاشته است!» لبخندم عمیق‌تر می‌شود. خدارا شکر می‌کنم بابت افتخار میزبانی زائران قلب ایران. وسایل بچه ها را جمع می‌کنم. دخترم فاطمه خیال جداشدن از همبازی‌هایش را ندارد. او را هم با دادن قول موتور سواری،حواله پدرش می‌کنم. مهدی شش ماهه‌ام را بغل میزنم و با بوسه‌ایی بر دست پیر مادرِ بهتر از جانم از خانه بهشتی‌شان خداحافظی می‌کنم. تا برسیم خانه از شدت خوشحالی انگار روی ابرها پرواز می‌کنم. کلید را می‌اندازم و سریع داخل خانه می‌شوم تا اوضاع را رو به راه کنم. مهدی را در روروک‌ می‌گذارم، دست‌وپا زنان به این‌طرف و آن‌طرف می‌رود و صدای ذوق کردنش خانه را پر می‌کند. اتاق بزرگ را مرتب می‌کنم و تشک برای خواب مهمان‌ها می اندازم. اتاق کوچک‌تر را برای خودمان رو به راه می‌کنم. فاطمه‌ام با پدرش از موتورسواری سر می‌رسند. لباس‌هایش را عوض می‌کنم. فاطمه در خانه دوری می‌زند و از سر محبت خاله خرسیِ، پس گردنی آبداری حواله مهدیِ از همه‌جا بی‌خبر می‌کند. صدای مهدی در می‌آید، بغلش می‌کنم، یکدفعه صدای «یاالله» مردی جا افتاده می‌آید. چادر را سرم می‌کنم و منتظر با لبخندی بر لب، دم در می‌ایستم. حصیر درِ راهرو کنار می‌رود و دختری با قیافۀ اخمو و موهای پسرانه و کراپ و شلوار به تن با کلاهی بر سر اولین نفر است که وارد می‌شود. بعد خانمی با مانتو بلند و شالی که از عهده پوشاندن تمام موها برنیامده و آرایش صورتی که قرار بوده است بانو را جوان‌تر نشان دهد ولی نتوانسته. دست آخر هم همان آقای میان‌سالی که صدایش را اول شنیدم و خانمی میانسال که چادر رنگی به سر داشت، داخل می‌شوند... . ✍ رقیه سادات ذاکری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
حاجت دل قسمت دوم با دیدنشان کمی جا می‌خورم. در ذهنم پوشش زائران امام رضا جور دیگر حک شده بود. به خودم نهیب می‌زنم:« امام رضا آنها را طلبیده، تو چکاره ایی؟!» خودم را جمع و جور می‌کنم و همان‌طور لبخندزنان به جایی که برایشان تدارک دیدم راهنمایی‌شان می‌کنم و امکاناتی را که لازم دارند برایشان مهیا می‌کنم. مهدی در بغلم با ذوق دست‌و‌پا می‌زند و فاطمه هرازگاهی به قاب گوشی دخترک که پر از شکلک است دستی می‌رساند. دختر روی بینی فاطمه می‌زند و می‌گوید: «چقد فوضولی تو! سلام هم بلدی؟!» فاطمه سرخوش لبخندی می‌زند و می‌گوید: «سلام عمو!» دختر خنده‌ایی می‌کند و در جواب می‌گوید : «عمو، باباته بچه!» لبخندی می‌زنم و می‌گویم: «برای حموم رفتنتون من همه چیز رو آماده کردم، بازم اگر چیزی لازم دارید بگید!» دختر و آن خانم مانتوبلند کمی جا می‌خورند بعد آن خانم با اشتیاق می‌گوید: «وای چقد خوب! پس میشه از حمومتون استفاده کنیم؟ آخه ما خیلی دوش لازمیم!» لبخندی می‌زنم و می‌گویم: «بله، چرا که نه! لباس هاتونم بزارید توی سبد چرک بیرون حموم تا براتون بندازم توی لباسشویی!» خوشحال تر می‌شوند. به سمت حمام راهنمایی‌شان می‌کنم. فرصتی می‌شود تا به مهدی شیر بدهم. با خودم فکر می‌کنم، کاش می‌شد چند جلد کتاب «ستاره‌ها چیدنی نیستند» را می‌خریدم و به این خانم‌ها هدیه می‌دادم. زمانی که خودم این کتاب را می‌خواندم همیشه با خودم می‌گفتم برای هر زن لازم است حداقل یک بار این کتاب را بخواند! معلوم بود دفعه اولشان است در مسیر زیارت، مهمان منزلی می‌شوند؛ چون بابت هر چیز عادی، خیلی تشکر می‌کردند و شگفت زده می‌شدند. صبح موقع صبحانه، متوجه می‌شوم دختر به جای کلاه، شال به سر انداخته است. صبحانه که تمام می‌شود، آقای میانسال به گرمی می‌گوید: «دستت درد نکنه دخترم خیلی بهتون زحمت دادیم...‌ . هنوز حرفش به آخر نمی‌رسد که برادرم عبا و قبا به تن با سطل شله سر می‌رسد. پیرمرد بلند می‌شود. برادرم را گرم در آغوش می‌گیرد و از او هم تشکر می‌کند. برادرم لبخندی می‌زند و درحالی‌که دست های مرد را می‌فشرد، می‌گوید: «شما رحمتید پدرجان. ما به امام رضا خیلی بدهکاریم. شما هم زائرای همین آقایین. انشالله رفتین حرم ما رو هم دعا کنین.» سه خانم مهمان با لبخند نظاره گر این صحنه‌اند. مهمان‌ها آماده رفتن می‌شوند. تنها جلد کتاب ستاره ها چیدنی نیستند را که دارم از قفسه برمی‌دارم تا دم در بدرقه شان می‌کنم. در آخرین لحظه با دختر و آن خانوم جوان دست می‌‌دهم و همدیگر را در آغوش می‌گیریم. لبخندی می‌زنم و کتاب را از زیر چادرم در آوردم و درحالی که به سمتشان می‌گیرم می‌گویم: این هدیه من به شما. خیلی خوش آمدید. انشالله حرم رفتین مارو فراموش نکنین. کتاب را می‌گیرند و بعد از تشکر و خداحافظی خواهرانه، از هم جدا می‌شویم. من و همسرم قول می‌دهیم که یک روزی مهمانشان شویم. ✍ رقیه سادات ذاکری2⃣1⃣ 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
می‌تپد قلب و دل و جانم برایت ای‌رضا در نگاهم اشک جاری می‌شود بهر شما تا که پنهانی بخوانم نامه‌هایم را خودم التیام دردهایم شو که جان یابد جلا اوج می‌گیرم کبوتر می‌شوم در آستان تا که این دل، دل دهد بر خاندانِ مصطفا تند کردم پا برایت مثلِ آن آهویِ خرد تا ضمانت‌نامه‌ات را بر دلم داری روا من گدایم، حاجتم را خود تو دانی به ز من سروری تو، سروری کن بر دلم، آقای ما من یقین دارم که دستانم گره در دستِ توست گرچه ناجورم به درگاهت نمی‌گردم رها زین نگاهِ لطفِ تو شکی ندارم در میان که مجاور می‌شوم زین پس در این صحن و سرا ✍🏻مطهره ناطق [سروده‌شده در مهر هزاروچهارصدویک؛ بازبینی و اصلاح در شهریور هزاروچهارصدوسه] 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
از بالا که مینگرم میبینم که تو نه تنها در معنا که از بالای آسمان ها نیز نورِ ایرانی آقا جان🌱 هرچه کردم،راه رفتم یا دویدم آخرش دل را به سمت تو باز هم کشیدم با کوله بار گناه و پشتِ خم شده دویدم دیر رسیدم،اما به تو باز من رسیدم هرجا که خواستم بروم دل نگذاشت و گفت رضا بود که بر نامه اعمالت نوشت:اورا خریدم گناهان را گرفت و روزیِ تازه به تو بخشید رضا بود که وقتی هیچکس تورا نشنید او گفت:شنیدم روزی که خود را عقب کشیدی و گفتی بریدم او دستت را گرفت و در قلبت همیشه نامش شد:امیدم سالها در پی خودت میدوی و به هیچ نمیرسی تنها باید بدانی کافیست رضا بگوید:بخشیدم من نمیخواهم بدانم که بهشت کجاست فقط من را یا به مشهد یا نجف بکنید تبعیدم ✍🏻مریم جنگجو پ.ن: عکس با دوربین شخصی در پرواز به نجف راه قدس از کربلا می‌گذرد راه کربلا هم از رضا می‌گذرد... . 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
Madaraneh.mp3
1.31M
نویسنده: شادروان سعید تشکری گوینده: فاطمه کرباسفروشان تدوین: فاطمه ‌کرباسفروشان تولید شده در استودیو جریان 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوری و وصل هر چند دوست دارم همیشه بر در و دیوار خانه بمانید، هر چند می‌دانم کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، اما همیشه شیرینی وصل، به غمِ دوری است که بیشتر زیر زبان مزه می‌کند. پس امروز شما را می‌سپارم به آن ساک سفید بالای کمد به امید اینکه سال بعد دوباره در آغاز محرم بیایم سراغتان، یکی یکی نگاهتان کنم، یادم بیاید که هر کدام چطور افتخار دادید و قدم بر چشم خانواده ما گذاشتید، به عشق اینکه به کمک بچه‌ها با دقت و ظرافت جای مناسب را برای نصب شما پیدا کنیم،تق تق تق پونزها را بزنیم به دیوار و بعد عقب عقب بیاییم و بگوییم عالی شد. به امید اینکه باز همسایه ها روز اول محرم کنار در خانه مان بایستند و زیارت وارث بخوانند و بگویند چه خوب کردید این کتیبه را توی راه‌پله ها زدید. دل‌تنگ‌تان می شوم. ❤️ ✍فهیمه فرشتیان 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از صحن بیرون آمد. حالا تپش های قلبش آرام شده. اسمش عادت است یا عهد یا رسم و آیین، ماه صفرش را با زیارت آقا تمام می کند. هر سال در راه بازگشت به خانه، یاد روزهایی می افتد که خانه اش جایی دور از اینجا بود. جایی که بویش فرق داشت. حتی صدایش هم فرق داشت. آنجا صدای دارکوب می شنید و اینجا صدای بق بق کبوتران حریم امنش را. روزهایی که دلش اینجا بود. دلش پر می کشید برای دیدن پر پر کبوتران صحن گوهرشاد. آن وقت ها وقت دلتنگی و دل گرفتگی اش، پدرش با لحنی آرام و امن جمله ای می گفت و باعث می شد دخترک میان اشک هایش لبخند بزند. بعد از گذشت سال ها، وقت خروج از باب الجواد، دلش را می گذارد جای دل آنهایی که دورند. مجاورش نیستند و زیارت هم نصیبشان نشده. حرف پدرش را زیر لب زمزمه می کند برای آرامش دل آنهایی که گنبدش را نمی بینند: "هر جا که تو دلت برایش پر زد، همانجا حرم است...» ✍ارسالی یک جریانی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا