#پاراگراف_شروع
«مالوری در آشپزخانه ایستاده و در فکر است.
دست هایش مرطوباند. دارد می لرزد. مضطربانه پشت سر هم با کفِ پا به سرامیکِ ترک خورده ی زیر پایش ضربه می زند. صبحِ زود است؛ احتمالا خورشید حالا دارد از افق سرک می کشد. نوری را تماشا می کند که دارد رنگ سیاهِ پرده های سنگین را چند درجه ای روشن تر می کند و فکر میکند، مه بود...»
#جعبه_پرنده
📝جاش ملرمن
@jaryaniha