🪅ریسه های رنگی...
«خوب یادم هست که وقتی دههی فجر شروع میشد، نظم مدرسه شکل دیگری به خودش میگرفت. یک جور نظم نامنظم.
معاون ها خیلی کاری به کار بچهها نداشتند و ما هم با شور و حرارت از این کلاس به آن کلاس میرفتیم تا ریسههای رنگی و کاغذی مان را باهم عوض کنیم.
البته پایههای بالاتر خسّت به خرج میدادند و حتی اگر تکراری هم زیاد داشتند، حاضر نبودند با ما عوض کنند.
در این بین، ریسههایی که زرورقی بود جذابیت و درخشندگی بالایی داشت.
و چون گرانتر بود، نایاب هم بود.
ما توی خانه، یک پلاستیک بزرگ داشتیم که پر از ریسههای زرورقی رنگارنگ بود. اینها در اصل از اموال خانهی مادربزرگم بود که برای مجالسی مثل نامزدی، مهمانیهای زنانه و خصوصا جشن تولد، جهت تزیین دیوارهای خانهشان استفاده میشد.
پدربزرگم، خانه ویلایی بزرگی داشتند که تمام مراسمات شان را همانجا میگرفتند.
این ریسهها هم حکم تشریفات مجالس را داشت.
یک سال که بازار کاغذ رنگی های دههی فجر حسابی داغ شده بود، با کلی پارتی بازی و ایضأ جاسوس بازی، توانستم یکی از آن ریسه های زرورقی خوشرنگ را با قبول کلی شرط و شروط به دست بیاورم. داشتن آن ریسه برای من، مثل این بود که جلوی مدرسه از ماشین مرسدس بنز یا فراری پیاده شوم....»
🎉ادامه دارد...
✍ انصاری زاده
#دهه_فجر
#خاطره_بازی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
نویسندگان جریان
🪅ریسه های رنگی... «خوب یادم هست که وقتی دههی فجر شروع میشد، نظم مدرسه شکل دیگری به خودش میگرفت.
🪅سرودهای انقلابی
«....آن روز با غرور افتخار وارد مدرسه شدم. ریسهی رنگی را به معلممان نشان دادم و زنگ تفریح با کمک بچهها آن را از وسط کلاس به سمت جلو نصب کردیم.
آن روزها امتحان گرفتن تعطیل بود. درس جدید هم کمتر پیش میآمد تدریس شود.
بچهها بیشتر زنگها را با معلمشان سرودهای زمان انقلاب را تمرین میکردند.
آیین بیاد ماندنی و قشنگی بود. اول صبح، در صف صبحگاه هر روز نوبت یک کلاس بود تا یکی از سرودها را بخواند. با اینکه فعالیت هرساله ما بود و تا حدی هم اجباری محسوب میشد، اما چنان هیجان و استرسی داشتیم که انگار بار اول است میخواهیم جلوی بچههای مدرسه اجرا کنیم. متن سرود را روی یک برگه مینوشتیم، سپس با مقوا یک گل لاله درمیآوردیم و آن وقت شعر را داخل گل میچسباندیم تا میان اجرا هرجای سرود را که فراموش کردیم خیلی زود از روی متن ببینیم.
آن روزها سالن مدرسه، غرق در ریسه های رنگی و کاغذباد های مختلف بود که رویشان شعر نوشته بود. گاهی برای رد شدن باید سرمان را خم میکردیم....»
🎊ادامه دارد...
✍ انصاری زاده
#دهه_فجر
#خاطره_بازی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.