میان خواندن خبرها و چرخاندن تسبیح در رفت و آمدم. چشمم خواب نمیخواهد. دلم با ذکرها آرام نمیشود. دانه اسفندم بر آتش. خوب است که بچه ها خوابند، وگرنه مجبور بودم فیلم بازی کنم و الکی لبخند بزنم.
بخشی از احساساتم خشک شده اند. نه میتوانم گریه کنم و نه به خودم اجازه ترس دادهام،حتی با خواندن بعضی تحلیلها حرص هم نمیخورم. همه چیز ساکن شده در وجودم، انگار منجمد.
برای چندمین بار گوشی را برمیدارم. کانال خبری مورد اعتمادم را باز میکنم. جمله ها را تند و تند میخوانم. حوصله ندارم تصاویر و فیلم ها را دانلود کنم. اصل حرفها در چند جمله گفته شده.
اما حقیقتش ما مادرها وقتی پای یک کودک در میان باشد دست ودلمان زود میلرزد. خبر نوشته :«دختر بچه دیگری سالم از میان آوار نجات یافته است». خدا خدا میکنم خیلی زخم و زیل نشده باشد. دلم را میزنم به دریا که با چهره خونی کودک مواجه شوم. انگشت اشاره ام فلش سفید رنگ را روی صفحه گوشی لمس میکند. با خودم فکر میکنم شاید دیدن چهره دخترک بند دلم را پاره کند و کمی اشک بریزم، اندکی سبُک شوم، یخ سرد روحم باز شود. اما همین که چشمم به تصویر میافتد ناخودآگاه لبخند روی صورتم کش میآید.
دخترک واقعا سالم است و نیروی امدادگر بسیار خوشحال. یک لحظه از شاد شدن خودم عذاب وجدان میگیرم. اما ترجیح میدهم از همین موقعیت موجود بهترین بهره را ببرم. خدا را قسم میدهم به پاکی دل همه کودکان دنیا که از همین لبخندهای ناخودآگاه قسمت مردم غزه و لبنان کند.
پیروزی طلب میکنم برای جبهه حق.
سلامت آرزو میکنم برای سیّد و رهبر لبنان.
گوشی را کنار میگذارم و همه اتفاقات خوبی که میشود فردا خبرش را شنید بر دانه های تسبیح سوار میکنم.
✍فهیمه فرشتیان
#لبنان
#سیدحسننصرالله.
#مقاومت
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.