eitaa logo
نویسندگان جریان
502 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
123 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
میان خواندن خبرها و چرخاندن تسبیح در رفت و آمدم. چشمم خواب نمی‌خواهد. دلم با ذکرها آرام نمی‌شود. دانه اسفندم بر آتش. خوب است که بچه ها خوابند، وگرنه مجبور بودم فیلم بازی کنم و الکی لبخند بزنم.‌ بخشی از احساساتم خشک شده اند. نه می‌توانم گریه کنم و نه به خودم اجازه ترس داده‌ام،حتی با خواندن بعضی تحلیل‌ها حرص هم نمی‌خورم.‌ همه چیز ساکن شده در وجودم، انگار منجمد. برای چندمین بار گوشی را برمی‌دارم. کانال خبری مورد اعتمادم را باز می‌کنم. جمله ها را تند و تند می‌خوانم. حوصله ندارم تصاویر و فیلم ها را دانلود کنم. اصل حرف‌ها در چند جمله گفته شده.‌ اما حقیقتش ما مادرها وقتی پای یک کودک در میان باشد دست و‌دلمان زود میلرزد. خبر نوشته :«دختر بچه دیگری سالم از میان آوار نجات یافته است». خدا خدا میکنم خیلی زخم و زیل نشده باشد. دلم را می‌زنم به دریا که با چهره خونی کودک مواجه شوم. انگشت اشاره ام فلش سفید رنگ را روی صفحه گوشی لمس می‌کند. با خودم فکر می‌کنم شاید دیدن چهره دخترک بند دلم را پاره کند و کمی اشک بریزم، اندکی سبُک شوم، یخ سرد روحم باز شود. اما همین که چشمم به تصویر می‌افتد ناخودآگاه لبخند روی صورتم کش می‌آید. دخترک واقعا سالم است و نیروی امدادگر بسیار خوشحال.‌ یک لحظه از شاد شدن خودم عذاب وجدان می‌گیرم. اما ترجیح می‌دهم از همین موقعیت موجود بهترین بهره را ببرم. خدا را قسم می‌دهم به پاکی دل همه کودکان دنیا که از همین لبخندهای ناخودآگاه قسمت مردم غزه و لبنان کند.‌ پیروزی طلب می‌کنم برای جبهه حق. سلامت آرزو می‌کنم برای سیّد و رهبر لبنان. گوشی را کنار می‌گذارم و همه اتفاقات خوبی که می‌شود فردا خبرش را شنید بر دانه های تسبیح سوار می‌کنم. ✍فهیمه فرشتیان .‌ 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
بسم الله... اهرم شیر آب را می‌چرخانم سمت نشانک قرمز. به بهانه‌ی چرب بودن ظرف‌ها آب داغ روی دست‌های سردم می‌ریزم. در لحظه آرزو می‌کنم کاش این گرما به پنجه‌ی پاهایم برسد. اصل شستن ظرف‌ها هم بهانه است. مدتهاست خستگی آخر شب حوصله‌ی شستن ظرف‌ها را ازم می‌گیرد ولی امشب که دست هایم یخ زده است انگار بهترین کار شستن ظرف‌ها با آب داغ است. همسرم خسته است. روز جمعه بوده و کارهای فنی خانه را انجام داده است. چند ریزه کاری مانده بود. اگر یک شب معمولی بود ریزه کاری‌ها باقی می‌ماند برای شب بعد اما امشب فرق می‌کند. آچار و پیچ گوشتی از دستش نمی‌افتد. لابد دست و پاهای او هم یخ و بی قرار است. دست‌های مان را گرم کار کرده ایم و دل‌های بی قرار را با ذکر خدا آرام نگه داشته‌ایم. عجیب است این شب های انتظار ... ✍انیسه سادات یعقوبی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
«گریه‌هایم را کرده‌ام.به محمدعلیِ سه‌ساله می‌گویم:«بپوش بریم میدون فلسطین.» مات و مبهوت می‌گوید:«میدون فلسطین برای چی؟» _که بریم بگیم مرگ بر اسرائیل. چون سید حسن رو شهید کردن. بغض دوباره راه گلویم را می‌بندد. سید را از قبل می‌شناسد. + بریم اونجا خوبش کنیم؟ آه!عزیزکم! سید باید ما مجاهدانِ بدحالِ راه قدس را خوب کند. ما که فقط بلدیم به‌هنگام شهادت فرماندهان، اشک بریزیم و تجمع کنیم و شعار سر دهیم. نوشته‌ای منتشر کنیم و پست‌های مرتبط را لایک. از جهاد همین مناسکش را فهمیده‌ایم. سید خوب است. می‌رویم بلکه این‌بار ما هم خوب شویم.» ✍ نجمه سادات اصغری نکاح 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
تکان های پایم را آرام می‌کنم و از عمیق بودن خوابش مطمئن می‌شوم.آرام روی تشک می‌گذارمش. بعد از سپردنش به مادرهمسرم آماده می‌شوم. دست فاطمه ام را که قول پارک بهانه گیرش کرده بود می‌گیرم و از خانه بیرون می‌زنیم. نسیم سرد صورت داغم را نوازش می‌کند. امّا نمی‌تواند از سنگینی سینه ام بکاهد فاطمه زیگزاکی در کوچه می‌دود و من پشت سرش پا تند می‌کنم. دلم می‌خواهد کاری انجام دهم اما نمی دانم چه. دلم می‌خواهد به قصد مقصدی پا از خانه بیرون بگذارم اما کدام مقصد کدام کار؟ حسم می گوید نباید خانه بنشینم باید هرجور شده خودم را به جایی برسانم و فریادی سر دهم از این ظلم و جور. به خودم نهیب می‌زنم: من باید همیشه دغدغه داشته باشم،نه فقط بعد از شهادت هر سردار و بعد دوباره روزمرگی. باید این دل آشوبه ی باعث حرکت را همیشه حفظ کنم. باید از خود بپرسم چه می‌کردم،برای سهمم از ظهور چه خواهم کرد. نقشم را سهمم را پیدا کنم،نسبتم را با دشمن پیدا کنم. باید بدانم کجا و در چه عملی در حال تبری و جنگ با او هستم هم در قلبم و هم در بروز و ظهور اجتماعی، آنوقت است که میتوانم با خیال راحت به رسالتم بپردازم. با فکری مشغول به پارک می‌رسیم فاطمه پا تند میکند و بچه ها بخاطر کوچک بودنش تاب را برایش خالی می‌کنند. سوار می‌شود و سرخوش درخواست تاب دادن را فریاد می‌زند.‌ چادرم را جمع می‌کنم و تمام بغضم را در دست هایم می‌ریزم. دخترکم را با قدرت تاب می‌دهم. او پر ذوق فریاد می‌زند و من انگار سبک‌تر عزمم را برای قلَمم و درسم و تربیت آینده مهدی و فاطمه‌ام سرشار از کینه صهیون جزم می‌کنم. ✍رقیه سادات ذاکری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
با شعر در میدان مبارزه وقتی آمد پشت تریبون عمامه اش را دیدم.‌فکر کردم می‌خواهد پنج شش دقیقه ای سخنرانی کند.حواسم به دوروبرم بود که نکند صحنه شکاری را از دست بدهم.‌ بیشتر چشمم دنبال بچه‌هایی می‌گشت که لباس رزم پوشیده یا پرچمی بلندتر از قد خودشان دست گرفته باشند. شروع کرد به خواندن شعر. گفتم خوب با شعر شروع کرده، بعد میرود سراغ سخنرانی. سه بیت که خواند ادامه داد:«دیشب دو رکعت نماز خوندم و از خدا خواستم اون چیزی رو به قلمم الهام کنه که باید برای لبنان گفت» خودش شاعر بود.دنیای شعر را دوست دارم،آنقدر که هر سال دیدار رهبر با شعرا را با تمام جان کندنی که برایم دارد می‌بینم.سخت بودنش از جهت عشقم به شعر است.هر یک بیت جاندار که می‌شنوم با خودم می‌گویم کاش من هم می‌توانستم اینطوری واژه ها را کنار هم صف کنم،منظم و دلبر. وقتی توجهم به شعرخوانی‌اش جلب شد لباس رزم را هم بر تنش دیدم. یاد طلبه‌های زمان جنگ افتادم.یاد آن تصویری که در نمایشگاه عکس دیده بودم. یک روحانی با عمامه و لباس نظامی،پوتین به پا و کوله به دوش در تشهد نماز، آماده جهاد،درست وسط معرکه. خودم را از نمایشگاه عکس سالها پیش بیرون کشیدم و دوباره برگشتم به عرصه میدان شهدا. او از پشت تریبون فریاد می‌زد:«لباس رزم پوشیده‌ام تا بگویم اگر مردم مطالبه مبارزه با اسرائیل را داشته باشند ما روحانیون در اولین صف جان می‌دهیم» صدایش را بالاتر برد:«تا نشان دهم آماده امر جهاد رهبرم» خوب که نگاه کردم،دیدم با همه امکاناتش آمده،‌ طلبگی اش،شعرش،شجاعتش و از همه مهمتر جانش. تجمع مردم مشهد در حمایت از محور مقاومت ✍فهیمه فرشتیان 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
این آرامش را که می‌بینم و لبخند نرمی که در حال بوسیدن اسلحه بر صورت شما نقش بست دیگر رویم نمی‌شود ناامید باشم خجالت می‌کشم در کنجی بنشینم و غصه بخورم. باید ایستاده، راسخ و در مسیرْ سوگواری کنیم. 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
آرام و قرار ندارم. یکجا بند نمی‌شوم. مانده ام میان خوف و رجا. غم و شادی. دیگر برایم هیچ چیز شبیه قبل نیست. حتی بعد رفتن بابا اینطور نبودم. بودم، نه به این اندازه. این چه حالی است که هر کار می کنم آرام نمی شوم. دیگر دنیا جای خیلی خیلی تنگی است،وقتی سردار نیست، وقتی آقای رئیسی نیست، وقتی سیدحسن نیست. غم نبودن‌ یکی شان هم صبر ایوب می خواهد و سرد نمی شود که نمی شود. ولی خوشحالم برای کودکان غزه و فلسطین که خندیدند و برای وعده هایی که بخاطر رهبرم صادق شدند. نمی‌خواهم بمانم، نمی‌خواهم دوباره از دور ببینم. باید وسط معرکه باشم. طبق حکم جهاد ولی امر مسلمین، همه باید با امکانات خود به میدان بیاییم. با دوستانم امکاناتمان را جمع کرده ایم و حرکتی راه انداخته ایم. حالا خانه های ما، هر کدام یک میدان است. هر روز در منزل یکی از رفقا دست به تولید می زنیم و هر چه به دست آمد را به نفع جبههٔ مقاومت می فروشیم. شما هم می‌توانید با جمع های خانوادگی و دوستانه این حرکت را آغاز کنید. در عصر ما هر خانه یک سنگر است.💪 ✍ارسالی از اعضای کانال 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.