«گریههایم را کردهام.به محمدعلیِ سهساله میگویم:«بپوش بریم میدون فلسطین.»
مات و مبهوت میگوید:«میدون فلسطین برای چی؟»
_که بریم بگیم مرگ بر اسرائیل. چون سید حسن رو شهید کردن.
بغض دوباره راه گلویم را میبندد.
سید را از قبل میشناسد.
+ بریم اونجا خوبش کنیم؟
آه!عزیزکم! سید باید ما مجاهدانِ بدحالِ راه قدس را خوب کند. ما که فقط بلدیم بههنگام شهادت فرماندهان، اشک بریزیم و تجمع کنیم و شعار سر دهیم. نوشتهای منتشر کنیم و پستهای مرتبط را لایک. از جهاد همین مناسکش را فهمیدهایم.
سید خوب است. میرویم بلکه اینبار ما هم خوب شویم.»
✍ نجمه سادات اصغری نکاح
#لبنان
#سیدحسننصرالله
#مقاومت
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
تکان های پایم را آرام میکنم و از عمیق بودن خوابش مطمئن میشوم.آرام روی تشک میگذارمش. بعد از سپردنش به مادرهمسرم آماده میشوم. دست فاطمه ام را که قول پارک بهانه گیرش کرده بود میگیرم و از خانه بیرون میزنیم.
نسیم سرد صورت داغم را نوازش میکند. امّا نمیتواند از سنگینی سینه ام بکاهد
فاطمه زیگزاکی در کوچه میدود و من پشت سرش پا تند میکنم.
دلم میخواهد کاری انجام دهم اما نمی دانم چه. دلم میخواهد به قصد مقصدی پا از خانه بیرون بگذارم اما کدام مقصد کدام کار؟
حسم می گوید نباید خانه بنشینم باید هرجور شده خودم را به جایی برسانم و فریادی سر دهم از این ظلم و جور.
به خودم نهیب میزنم: من باید همیشه دغدغه داشته باشم،نه فقط بعد از شهادت هر سردار و بعد دوباره روزمرگی. باید این دل آشوبه ی باعث حرکت را همیشه حفظ کنم. باید از خود بپرسم چه میکردم،برای سهمم از ظهور چه خواهم کرد.
نقشم را سهمم را پیدا کنم،نسبتم را با دشمن پیدا کنم.
باید بدانم کجا و در چه عملی در حال تبری و جنگ با او هستم هم در قلبم و هم در بروز و ظهور اجتماعی، آنوقت است که میتوانم با خیال راحت به رسالتم بپردازم.
با فکری مشغول به پارک میرسیم فاطمه پا تند میکند و بچه ها بخاطر کوچک بودنش تاب را برایش خالی میکنند. سوار میشود و سرخوش درخواست تاب دادن را فریاد میزند.
چادرم را جمع میکنم و تمام بغضم را در دست هایم میریزم. دخترکم را با قدرت تاب میدهم. او پر ذوق فریاد میزند و من انگار سبکتر عزمم را برای قلَمم و درسم و تربیت آینده مهدی و فاطمهام سرشار از کینه صهیون جزم میکنم.
✍رقیه سادات ذاکری
#مقاومت
#زنان_محور_مقاومت
#لبنان
#سیدحسننصرالله
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
با شعر در میدان مبارزه
وقتی آمد پشت تریبون عمامه اش را دیدم.فکر کردم میخواهد پنج شش دقیقه ای سخنرانی کند.حواسم به دوروبرم بود که نکند صحنه شکاری را از دست بدهم. بیشتر چشمم دنبال بچههایی میگشت که لباس رزم پوشیده یا پرچمی بلندتر از قد خودشان دست گرفته باشند.
شروع کرد به خواندن شعر. گفتم خوب با شعر شروع کرده، بعد میرود سراغ سخنرانی. سه بیت که خواند ادامه داد:«دیشب دو رکعت نماز خوندم و از خدا خواستم اون چیزی رو به قلمم الهام کنه که باید برای لبنان گفت»
خودش شاعر بود.دنیای شعر را دوست دارم،آنقدر که هر سال دیدار رهبر با شعرا را با تمام جان کندنی که برایم دارد میبینم.سخت بودنش از جهت عشقم به شعر است.هر یک بیت جاندار که میشنوم با خودم میگویم کاش من هم میتوانستم اینطوری واژه ها را کنار هم صف کنم،منظم و دلبر.
وقتی توجهم به شعرخوانیاش جلب شد لباس رزم را هم بر تنش دیدم.
یاد طلبههای زمان جنگ افتادم.یاد آن تصویری که در نمایشگاه عکس دیده بودم. یک روحانی با عمامه و لباس نظامی،پوتین به پا و کوله به دوش در تشهد نماز، آماده جهاد،درست وسط معرکه.
خودم را از نمایشگاه عکس سالها پیش بیرون کشیدم و دوباره برگشتم به عرصه میدان شهدا.
او از پشت تریبون فریاد میزد:«لباس رزم پوشیدهام تا بگویم اگر مردم مطالبه مبارزه با اسرائیل را داشته باشند ما روحانیون در اولین صف جان میدهیم»
صدایش را بالاتر برد:«تا نشان دهم آماده امر جهاد رهبرم»
خوب که نگاه کردم،دیدم با همه امکاناتش آمده، طلبگی اش،شعرش،شجاعتش و از همه مهمتر جانش.
تجمع مردم مشهد در حمایت از محور مقاومت
✍فهیمه فرشتیان
#مقاومت
#لبنان
#سیدحسننصرالله
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
این آرامش را که میبینم
و لبخند نرمی که در حال بوسیدن اسلحه بر صورت شما نقش بست
دیگر رویم نمیشود ناامید باشم
خجالت میکشم در کنجی بنشینم و غصه بخورم.
باید ایستاده، راسخ و در مسیرْ سوگواری کنیم.
#مقاومت
#لبنان
#سیدحسننصرالله
#سیدهاشمصفیالدین
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.