روزگار سفید✨
صدای سوت کتری در میآید.
دست از ظرف شستن میکشم و زیر گاز را خاموش میکنم.
قوری را برمیدارم. چند پر گل محمدی از سر شیشه ایِ قوری خودنمایی میکنند،چای را در استکان های کمر باریک دسته دار میریزم و در سینی فلزی گرد جهیزیه مادرم قرار میدهم.
عطر محمّدی مشامم را پر میکند.
همزمان مادرم تلویزیون را روشن میکنند و صوت عربی زیبایی در مدح پیامبر اکرم پخش میشود.
سینی را مقابل مادرم میگذارم و کنارشان روی تشکچه گل گلی مخصوص خودشان که کمتر کسی افتخار و جرئت نشستن در زمان حضور مادرم را دارد مینشینم.
شاید این از محاسن ته تغاری بودن است.
استکان چای را برمیدارم و همزمان با فرستادن عطر گل محمدی به عمق مشامم
نوای محمدی را هم در ژرف ذهنم تصور میکنم.
نوایی که محتوای نابش نگاه تاریک به زن و دختر را در تاریخ به روزگاری سفید تبدیل کرد آن زمان که در حدیث کسا تمام اهلبیت را منتسب به فاطمه سلام الله معرفی کرد و فرمود اگر فاطمه سلام الله نبود نه تو را و نه علی ع را و نه آفرینش را نمیآفریدم،
یا در آن زمان که فرشته وحی چندین مرتبه به پیامبر فرمود:«سلام مرا به خدیجه برسان.»
زن در نگاه اسلام ناب محمدی آنچنان منزلتی دارد که رسول الله فرمودند:«به زنان احترام نمی گذارد مگر شخص بزرگوار و به زنان بی احترامی نمیکند مگر شخصی پست»
حتی در جایی میبینیم مادر موسی به عنوان یک زن در جایگاهی قرار دارد که نوعی از وحی براو نازل میشود.
در این مکتب مرد از دامان زن به معراج میرسد و میشود امام خمینی(ره)که میفرماید:«سعادت و شقاوت کشور ها،بسته به وجود زن است اما داشتن نقش اجتماعی زن الزاما به معنای حضور فیزیکی در جامعه نیست زیرا او عناصر تشکیل دهنده جامعه یعنی مردان و زنان آینده را تربیت میکند.»
پیامبر مهربانی ها با کلامی زیبا درمورد اهمیت و جایگاه مادری میفرمایند:«قسم به خداوندی که مرا رسول قرار داد زمانی که زن باردار است به منزله روزه دار و شب زنده دار و مجاهدی است که با جان و مالش در راه خدا میجنگد،برای هر لحظه درد زایمان ثواب آزادی یک بنده مومن را به زن میدهند و وقتی وضع حمل میکند برای او پاداشی است که از بس بزرگ است،آن را درک نمیکند و وقتی به کودکش شیر میدهد هر مکیدنی، معادل آزاد کردن فرزندی از فرزندان اسماعیل ع است. و در قیامت،نوری پیش رویش ایجاد میشود که تمام افراد را در آن روز متعجب میکند و آن زمان که از شیر دادن فارغ میشود فرشتهایی بر پهلویش میزند و می گوید:عملت را از ابتدا شروع کن، قطعا خدا تو را آمرزید.»
صدای مادرم که از شیرینکاریهای مهدی شش ماههام برای رسیدن به چای به وجد آمده بودند مرا از مرور مطالب ذهنم بیرون کشید.
لبخندی به صورت ذوق کرده مادربزرگ و نوه زدم و دوباره عطر چای بهشت و گل محمّدی مشامم را پر کرد.
زیر لب صلواتی فرستادم و خدارا شکر کردم که مسلمان و شیعه اسلام ناب محمدی هستم.
✍رقیه سادات ذاکری.
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
در دل نیمه شب
با خود گفتم امشب چه متنی باید بنویسم. حرفها بسیار است ولی دلم تنگ تر از ان است که بتوانم چیزی بنویسم، یا بهتر است بگویم جرئتش را ندارم بنویسم و حرفی بزنم شاید ناگهان بغضش بترکد و دیگر نشود جمعش کرد.
به هرحال میدانم که امیدی هست و تا امیدی هست حرکتی هم هست، زندگی هم هست.
لا ارجو الا فضل و لا امسک الا به حبلک ...
آخر شب که قلبم سنگینتر میشود بغضم فشردهتر و چشمانم دریای اشک میشود.در آن لحظه که رو به آسمان میکنم با خالقم مناجات میکنم و سر به سجده میگذارم، به حقارت و کوچکی خودم اعتراف میکنم، میگویم "خدایا من بنده کوچک و حقیر و مسکین و فقیر تو هستم خدایا من حتی مالک سود و زیان خود نیستم نه مرگم و نه حیاتم به دست من است" الغوث الغوث یا غیاث المستغیثین.
آن لحظه ها قلبم طوری دیگری میتپد و ریتمش با آهنگ صدایم کوک میشود و میگویم لا ارجو الا فضله و لا اخشی الا عدله و لا اعتمد الا قوله و لا امسک الا به حبلکه
جز به فضل و رحمتش به چيزى اميد ندارم و غير از عدل و دادش از چيزى نمىترسم.
و جز به قول او به چيزى اعتماد ندارم و جز به رشته اش به چيزى چنگ نمىزنم.
آن موقع است که در وجودم شوری به پا میشود و ...
خلاصه همین شور و سودا و پریشانی شب هنگام آرامش و تسکین درد و رنج هاست و نیروی کار فرداست.
خدایا تو را سپاس میگویم که به من اجازه دادی تا با تو سخن بگویم و درد دل به تو گویم
الحمدالله کثیرا
الله اکبر کبیرا
الحمدالله کثیرا
سبحان الله بکرت و اصیلا
✍ستاره غلام نژاد
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
مادران مقاومت!
دخترانی که ترس را از پشت بستهاند...
برایم جالب بود، در کشورت هیچ نباشد، اما تو خود شوی، نورِ امیدِ سرزمینت!
اشکهایت در خفا، سلاح تو در روز باشند و تورا آرام بدارند!
بانوی فلسطینی،
تو همچون درختی با ریشه، در خاک پر بار گشتی، حیف است که از تو سخن نگویم،
تو دیدهای همه چیز را!
بیا و برایم روایت کن، آنچه بر تو گذشته است...
✍مائده اصغری
#مادرانمقاومت
#فلسطین
#رویدادرسانهای
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«_ حالا چی میبینی؟
_اووم..همه چی تاریکه، شبیه شبه..ولی هی میخواد روز بشه.
مادر دست گرمش را روی چشمان دخترک گذاشت تا راحت چشمش بسته شود.
دلش نمیخواست بیشتر از این آوار خانهها را ببیند.
_خب حالا چطور؟
_الان دیگه شبه شبه.. هیچی نور نمیاد.
_ خوب شد. یکم با دقت تر ببین.
لبخندی میزند، انگار منظور مادر را میداند.
بعد از چند لحظه مکث و تمرکز کودکانهاش تصوراتش را شروع میکند:
مامان گوش کن، انگار یک آسمون شبه یک ماه و کلی ستاره.. اخجوون ستارهدنبالهدار هم میبینم!
بادی سرد و خشن با شدت داخل چادر میپیچد.
مادر او را محکم تر در آغوشش میگیرد، زیر لب الحمدالله میگوید و با دست آزاد پتوی خاکی را رویش صاف میکند.
این روزها برایش دیدن لبخند دخترش هرچند کوتاه و کمرنگ غنیمت است.
_ آفررین فرشته کوچولوی من! حالا یکی از ستاره هارو نگاه کن تا آرزو کنیم.
دخترک با ذوق آماده آرزو کردن میشود، دستانش را روی دست مادر میگذارد، طوری که گرمایش تا اعماق وجودش نفوذ کند.
مادر چیزی حس میکند، دستپاچه میگوید:
_قبل از آرزو کردن، گوش هایت را محکم با دست بگیر. فهمیدی.. خیلی محکم! خیلی.
چند لحظه بعد آرزو با صدای موشکی به نام ضدآرزو آمیخته میشود.
اما سرعت ستارهیدنبالهدار آنها بیشتر از موشک های ضدآرزوی دشمن بود؛ آرزوی دخترک و مادر زودتر از رسیدن موشک، به آسمان رسید...»
✍کوثر نصرتی
#غزه
#المقاومه
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت...🌱
#معرفی_کتاب_کودک
♡🦋 پاپی گل خجالتی 🦋♡
...پاپی یک دل سیر با کفشدوزک ها درباره ی شکل، رنگ و اندازه ی گل ها حرف می زد.
اما وقتی آدم ها دور و برش بودند، پاپی دلش می خواست سریع بین رنگ ها و اشکال و وسایل محیط اطرافش پنهان شود.
📚📚📚
🔅پاپی، دختر دوست داشتنی داستان، به شدت علاقه مند به حشراتی است که در طبیعت وجود دارند؛
او در میان گل های رنگارنگ می نشیند و با کفشدوزک ها حرف می زند، از آواز جیرجیرک ها لذت می برد و...
پاپی این حس خوب را تنها در طبیعت تجربه می کند، نه این که او از بودن کنار آدم های جورواجور لذت نبرد نه، فقط گاهی اوقات او از بودن کنار آن ها احساس خجالت می کند و خودش را با روش های مختلف از آدم ها دور می کند.
🔅کتاب " پاپی گل خجالتی " با تصویرگری های خاص و جذاب در کنار زنده کردن حس طبیعت دوستی و آشنایی با حیوانات، سعی دارد کودکانی را که کمی خجالتی هستند با این موضوع آشنا و با استفاده از این داستان جذاب به آن ها کمک کند.
✍ سمیرا خسروپور
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«تابوت سیاه رنگی را داخل صحن میآورند. چند مرد جوان و یک شیخ روحانی. مقابل ضریح میگذارندش. میایستند به نماز میت. قلبم به تپش میافتد. احساس غربت به جانم چنگ میاندازد. این جسمِ بیجان هیچکس را ندارد؟ دور و برش خیلی خلوت است. غصه در دلم مینشیند. برایش فاتحه میخوانم. یک روحانی شیخ دیگر به جمع کوچکشان اضافه میشود، پیر است و پا به سن گذاشته؛ غم در چین و چروک چهرهاش نمایان است. نمیدانم به چه فکر میکند، اما من به آخرت فکر میکنم. به عاقبت، مرگ، به این که پس از مرگ چه کسی برایم خواهد ماند؟ در قلبم جوشش غریبی را احساس میکنم. شبیه منقلب شدن! هیچوقت تشییع پیکری چنین غریبانه ندیده بودم. روضهها برایم تداعی میشوند. روضههای فاطمیه... جسمِ بیجانِ درونِ تابوت، نحیف است، انگار که پیکر زنی باشد. روضههای فاطمیه برایم تداعی میشوند...»
✍سیده فاطمه میرزایی
#داستانحرم
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«کامل بن ابراهیم مدنی در مورد زهد و ساده زیستی امام عسکری علیه السلام می گوید: جهت پرسیدن سؤالاتی به محضر آن حضرت شرفیاب شدیم. هنگامی که به حضورش رسیدیم، دیدم آن گرامی لباسی سفید و نرم به تن دارد. پیش خود گفتم: ولی خدا و حجت الهی خودش لباس نرم و لطیف می پوشد و ما را به مواسات و همدردی با برادران دینی فرمان می دهد و از پوشیدن چنین لباسی باز می دارد. امام در این لحظه تبسم نمود و سپس آستینش را بالا زد و من متوجه شدم که آن حضرت پوشاکی سیاه و زبر بر تن نموده است. آن گاه فرمود: «یا کامل! هذا لله و هذا لکم; این لباس زبر برای خداست و این لباس نرم که روی آن پوشیده ام برای شماست!»
(مستدرک الوسائل، ج 3، ص 243. مستدرک سفینة البحار، ج 9، ص 220)
آمده بالین پدر گوهر دردانهای
دلش پرخون در کنج غربت خانهای
بعدازین آخرین امام تنها میشود
جز بیابان مدینه نیست برایش خانهای
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تاراهرو نباشی کی راهبر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
#حافظ_خوانی
#حفظ_شعر
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
شما به پیغمبر دل دادید و از یُمنِ دلدادگیِ شما بهشت، خلق شد...
خاکِ بهشت را از گلدانِ لبِ ایوان شما بردند وقتی صبح به صبح آبش میدادید و پای گلهایش برای پیغمبر شعر میگفتید...
بی شک، روشنایی بهشت از آفتاب چشمهای شماست، وقتی پیش از طلوع چشم میگشودید تا برای رفتنِ پیغمبر به حراء، دستمال ببندید... و نخلستانهای بهشت حتما از هستهی خرماهایی روییدند که گوشهی آن دستمال میبستید...
وقتی چشم در چشم پیغمبر، با هزار عشق، آب میگرفتید تا پیامبر دست بشویند، از سبویی که شما خم کرده بودید و از آبی که از دست پیغمبر میگذشت، نهرهای بهشت جاری شدند...
من مطمئنم گلهای بهشت را از دامن شما چیدند، بذرِ گندمزارهاش را از زیر دستاسِ شما بردند... و برای طعامهاش از سفرهی شما لقمه گرفتند...
همان سفرهای که به عشق پیغمبر میگستردید و از مشرق تا مغربِ زمین مَلَک صف میکشید که خرده نانش را به تبرک و برای شفا ببرند...
سایهبانهای بهشت را از پَرِ چادر شما بنا کردند تا اهالیِ بهشت زیرِ سایهی شما باشند و هر بار که در بهشت نسیم میوزد، عطر شما بپیچد و بهشت خوشبو شود...
آواز قناریهای بهشت از حنجرهی شماست وقتی با هزار دلداگی صدا میزدید: حبیبم محمد!
و موجِ نهرهایش از موج برداشتنِ قلبِ پیغمبر است وقتی از پسِ هر حبیبمِ شما، جانم خدیجهای از دلش برمیخاست.
برای بهشت، نمک از نمکِ چهرهی شما بردند و قند از قندِ دلِ پیغمبر وقتی گرمِ تماشای شما میشد و از دلش میگذشت: آه که من چقدر تو را دوست دارم، خدیجه! ...
وسعتِ بهشت را از قلبِ شما وام گرفتند، وقتی دریا دریا مِهرْبانی را در آن قلبِ وسیع جا داده بودید و تمامِ آن مهربانیها را نثارِ پیغمبر میکردید...
گرمای بهشت از حرارتِ دستهای شماست وقتی دستهای پیغمبر را میگرفتید و زیر لب زمزمه میکردید: خدیجه به قربانت، محمد!
حال و هوای بهشت را از حال و هوای شما گرفتند وقتی غرقِ دوست داشتنِ پیغمبر میشدید و از شوقِ داشتنش اشک میریختید...
برای پیغمبر که شعر میخواندید، پرچینهای بهشت بالا میرفت، به پیغمبر نگاه که میکردید، درختانش شکوفه میداد، به روی پیغمبر که میخندید، در و دیوار بهشت رنگ میشد...
هر چیزِ بهشت را از گوشهای از خانهی شما بردند، جامها و اِبریقهای بهشت عاریه از جهیزیهی شماست...
اصلا بهشت را از روی شما ساختند، بهشت اگر شبیهِ شما نبود، که بهشت نبود...
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
دهم ربیعالاول سالرزو خجستهترین و مبارکترین ازدواج عالم بر کائنات مبارک❤️
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
❌با احترام به جهت رعایت حق مؤلف نشر مطالب فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال جایز است.
.
«فکر میکردم با رفتن مامان، نسل مادرهایی که پول توی دست بچههایشان قایم میکردند و میفرستادند برای نیازمندی که دست نیاز گرفته به سمتشان تمام شده.
اما اشتباه میکردم! حقیقتا اشتباه میکردم. ما وارثان نسل همان مادرهای فهمیدهایم! مادرانی که به جای مستقیم کمک کردن، به فرزندشان رسم دست گیری آموختند. مرگ آنها اتمام راهشان نیست که آن واسطههای کوچک حالا مادرهای نسل آیندهاند.
گذر از کنار مادرانی شبیه مامان، با یک نسل تفاوت، به من یادآوری میکند که طرحواره های کودکی مان همهی چیزی نیست که از آنها مانده. مادران ما دو روی سکه ای دارند که روانشناسان فقط روی دردناک آنها را نشانمان دادهاند و گاهی چه ظالمانه فراموش میکنیم آنها هم دخترکانی بودند که یکبار زیستهاند...»
✍حلیمه زمانی
#یادداشت
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚خاطرات روزانه خود را بنویسید.
یکی از شیوههای اصلی و البته آسان برای تبدیل شدن به نویسنده خوب، ثبت خاطرات روزانه است.
زمانی را در روز به نوشتن اختصاص دهید. مطمئن باشید اگر این عادت را در خود بهوجود آورید، در نوشتن به بنبست نمیرسید. بهترین راه برای مقابله با انسداد فکری عادت به نوشتن منظم است.
و نوشتن خاطرات روزانه، یکی از بهترین و در دسترسترین گزینهها برای این عادتسازیست. پس از مدتی مداومت در روزانهنویسی، شاهد جرقهها و تراوش ایدههای خلاقانه در امر نویسندگی خواهید بود.
پس تمرین زیر را انجام دهید.👇
📝از همین امروز یک دفتر بردارید، غروب یا انتهای شب را موعد قرار نویسندگی خود انتخاب کرده و بی تکلف بنویسید. در نوشتن صرفهجویی نکنید و همه چیز را با جزئیات و کمی هم اغراق بنویسید.
☕️ ادامه دارد...
✍ انصاری زاده
#داستان_نویسی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
#معرفی_کتاب_کودک
📚نام کتاب : چستر راکون و بوسه خداحافظی
🌿انتشارات: بازی و اندیشه
💭رده سنی: ب (۷تا۹سال)
❤️❤️❤️
چستر کوچولو در جنگل ایستاد وگریه کرد.
به مادرش گفت:(نمی خواهم مدرسه بروم می خواهم در خانه پیش تو باشم .می خواهم با دوست ها و اسباب بازی هایم بازی کنم .
خواهش می کنم!
می شود در خانه پیش تو باشم؟)
❤️❤️❤️
چستر یک راکون است ولی نگرانی او از رفتن به مدرسه همرنگ نگرانی خیلی از کوچولوهاست.
اگر کودک شما هم در این چند روز مانده به آغاز مهر همین دغدغه را دارد پس برای داشتن یک خداحافظی شیرین در این داستان با آن ها همراه شوید چون مادر چستر یک راز خیلی قدیمی برای حل این مسئله دارد ،رازی به نام دستی که بوسه می زند،یک بوسه ی جادویی!
❤️❤️❤️
این کتاب از انتشارات بازی و اندیشه و از مجموعه( قصه های چستر کوچولو )می باشد.
از سایر کتاب های این مجموعه می توان به چستر راکون و یک روز کامل در خانه دوست،چستر راکون و بلوط پراز خاطره و چستر راکون و زورگوی بد گنده اشاره کرد.
✍ حوریه دهسنگی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
بسم الله...
#ادبیات_کودک
📌استفادهی ابزاری از کودک و نوجوان در ادبیات
✍در برخی آثار ادبی کودکان و نوجوانان نقشی چشمگیر و اغلب محوری دارند؛ ولی درون مایه و پیام اصلی و زبان و بیان روایت مطلقا کودکانه یا نوجوانانه نیست.
چه بسا که اصلا قابل فهم و مناسب حال این گروه های سنی نباشد.
در این آثار کودکان یا نوجوانان تنها وسیله و بهانه ای برای طرح یک مضمون و اندیشهی بزرگسالانه هستند.
در برخی از این آثار نیز کودک و کودکی صرفا جنبه ی «نمادین» دارد.
از جمله ی این آثار می توان به حکایت های در «حدیقه الحقیقه» و « الهی نامه» عطار نیشابوری و باب هایی از «گلستان» و « بوستان» اشعار جامی و دیوان پروین اعتصامی اشاره کرد.
در آثار خارجی معاصر، داستان مشهور «شازده کوچولو» نوشته ی آنتوان دوسنت اگزوپری از این سنخ است.
| برگرفته از کتاب «انواع ادبیات کودک محور » نوشته ی محمدرضا سرشار |
✍ انسیه سادات یعقوبی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
.
«گاهی وقتها در حرم، به آدمها دقت میکنم. اینجا، همهجور آدم میبینم. آدمهایی که از سر تا سرِ ایران و حتی جهان، آمدهاند تا به حضرت سلطان عرض ارادت برسانند و ابراز محبت کنند و شرح ماوقع زندگی بگویند. از مردهای اتوکشیدهی کت و شلواری، لاتهای بامرامِ محلههای پایینشهر، دکترها و مهندسها، اهالیِ سرزمینِ اباعبدالله، گرفته تا اکیپِ دخترانِ دانشجو، پیرزنِ بیسوادِ روستایی که به زحمت پولِ زیارت را جور کرده، طلبهی بیکسِ نیجریهای یا افغانستانی، پیرمردِ عراقیِ بزرگِ عشیره که تنها در صحن قدم میزند و نجوای دل با امام خود میگوید، کشاورزی از روستاهای دور که به آرزوی خود رسیده، دختر نوجوانِ دوربین به دست با انگشتر عقیق و طلق روسری و کیف چریکی، گروه پسربچههای پر شر و شور که با مربیشان گوشهی صحن نشستهاند و میگویند و میخندند و به سر و کلهی هم میزنند، کودکی که چرخِ رنگیاش را اینطرف و آنطرف میبرد و سرخوشانه همبازی کبوترها و گلهای فرشهای حرم است. هرکدام از این آدمها، دنیای خود را دارند، دغدغههای خود را دارند و امام رضای مهربانِ خود را... هرکدام از این آدمها، امام رضای مهربانِ خود را مقابلشان میبینند، با او دردِ دل میکنند، شرحِ ماوقع و ماسبق میگویند، مناجات میکنند، شُکر میکنند یا گلایه، اشک میریزند یا لبخندی به عمق فرحِ پس از زیارت بر لبهایشان نشسته. و من فکر میکنم، چقدر عزیزی آقای امام رضا. چقدر رئوفی، دوستداشتنی و لطیف و ملیح و پشت و پناه و آرامشِ روح و روانی آقای امام رضا. هرچقدر که از عمقِ جانم، واژه بیرون بکشم برای توصیف زیباییات، احساس میکنم که همگی اندکاند و ناکافی برای بیانِ آنچه در اینلحظات درک کردهام. کلمات خیلی حقیرند برای شرحِ تو آقای بینهایت مهربانِ من. خیلی عزیزی آقای امام رضا...»
#روایت / مشهد / یازده / #نامههایعبدبهمولا / نامه سوم
✍سیده فاطمه میرزایی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
📌چگونه بهتر بنویسیم؟!
💠چهار ساختار جمله خبری
🍀جمله مجهول:
مفعول+متمم+فعل
«هنگامی از جمله مجهول بهره میگیریم که اهمیت مفعول از فاعل بیشتر باشد یا ندانیم چه کسی آن کار را انجام داده است. در این صورت مفعول به جای فاعل قرار میگیرد.»
مثال:
زیباترین گلیمْفرشِ جهان زیر یخهای منطقه سیبری، در مرز آن کشور کشف شد.
☕️ادامه دارد....
منبع:
نویسنده شو/ انتشارات بیکران دانش
#دستور_زبان
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱