4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ دشمنان زیر خاک
ترامپ هم میمیرد و جمهوری اسلامی میماند..
@javane_enghelaby
درود خدا براو ، فرمود : فرمان خدا را بر پا ندارد ، جز آن كس كه در اجراى حق مدارا نكند . و به روش اهل باطل عمل نكند و پيرو فرمان طمع نگردد.
نهج البلاغه، حکمت ۱۱۰
@javane_enghelaby
مرامهای خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمز ها این بود :محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد و تو باید قبول میکردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی وگرنه ...قرارداد که تمام میشد و خانه را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکس ها هم نو میشد ؛ یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس های بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد. با این حال ولی همیشه یک پوستر تکراری بود ؛ قدیمی بود؛ و نه نو میشد و نه قرار بود سایزش عوض شود و آنهم تمثال شهید مبارزه با اشرار جنوب شرق کشور محمد عبدی بود؛ خیلی دوست داشت مثل محمد عبدی باشد. زمانی که عکس صورتش را در معراج شهدای تهران دیدم ؛ با آن لبخند ملیح آن موقع باورم شد :
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوش لقمه نانی نانی
این نکته ی رمز اگر بدانی دانی
هرچیز که در جستن آنی،آنی
خاطره ای از شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
حکم اعدام حمید باقری درمنی تایید شد
🔸حمید باقرى درمنى، یکى از مفسدان اقتصادى است که در دادگاه عمومى و انقلاب به اعدام محکوم شده بود.
"و ما الحیا الد نیا الا لعب و لهو و للدار الاخره خیر للذین یتقون افلا تعقلون" ( سوره انعام / آیه 32)، «زندگی دنیا چیزی جز بازی و سرگرمی نیست و البته بر آنان که پرهیزگاری کنند سرای آخرت نیکوتر است آیا اندیشه نمی کنید؟»
@javane_enghelaby
916.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از کشف تونل هامون وحشت کردن...
خبر ندارن توی خیابون هاشون مدح امام خامنه ای میزاریم و دور دور میکنیم 😏
#اسرائیل_بیست_و_پنج_سال_آینده_را_نخواهد_دید
@javane_enghelaby
درود خدا بر او ، فرمود : دنياى حرام چون مار سمى است ، پوست آن نرم ولى سم كشنده در درون دارد ، نادان فريب خورده به آن مى گرايد ، و هوشمند عاقل از آن دورى گزيند.
نهج البلاغه، حکمت ۱۱۹
@javane_enghelaby
#برگ1⃣1⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
حکیم مجال نداد حرف او تمام شود. گفت:
"شیخ هیچی نباید بخورد، مگر قصد جانش را کرده اید، تا باد سرخ از گرده اش بیرون نرود، آب هم از حلقش پایین نمی رود."
ترکان خاتون از پنجره رو به دروازه دید که شیخ محمد سوار بر اسب و مطرود پشت سر او وارد فیلیه شدند. دو نفر دویدند و با سلام و ادب افسار اسب شیخ محمد را گرفتند. شیخ محمد پیاده شد و با نگرانی و عجله وارد عمارت شد. مطرود هم به دنبال او می رفت که چشمش به مطبخ افتاد، دید چند نفر با گوزن ور می روند. از همان جا فریاد زد:
" های مراقب باشید پوستش زخمی نشود!"
زنانی که پشت در نشسته بودند، با دیدن شیخ محمد برخاستند و سلام کردند. شیه محمد بی جواب وارد اتاق شد. پشت سر او مطرود رسید. با دیدن زن های شیخ محمد برخاستند و سلام کردند. شیخ محمد بی جواب وارد اتاق شد. پشت سر او مطرود رسید. با دیدن زن های شیخ، قیافه رقت باری به خود گرفت. زن ها رو پوشاندند. مطرود گفت:
"نگران نباشید، هول نکنید، طوری نیست"
و وارد اتاق شد. نورا خانم و ترکان خاتون با دیدن شیخ محمد چهره در هم کشیدند. مزعل بلند شد. شیخ محمد سلام کرد و مزعل و خزعل با سردی جواب دادند. شیخ جابر با شنیدند صدای محمد دست حکیم را پس زد و به سختی برگشت و سعی کرد بنشیند. گفت:
"می دانستم قبل دیدن تو ملک الموت را نمی بینم!"
شیخ محمد دست پدر را بوسید. نورا خانم با تنفر به شیخ محمد نگاه میکرد و این از نگاه شیخ جابر پنهان نماند. نورا خانم سر به زیر انداخت و ترکان خاتون ناچار شد با تندی رو به مطرود کند و بگوید:
"تو اینجا چه غلطی میکنی! ایستاده ای عین جغد نگاه می کنی، برو بیرون!"
مطرود به تندی از اتاق بیرون رفت.
شیخ محمد گفت: " ان شاءالله دشمنان تان را در بستر ناخوشی ببینم پدر!"
مزعل پشت به شیخ محمد ایستاد. حکیم خواست دوباره کار خود را ادامه دهد.
گفت:
" شیخ اجازه بده کارم را تمام کنم."
شیخ جابر گفت:
" تو که داری کار مرا تمام می کنی حکیم!"
ترکان خاتون گفت:
" اجازه بده حکیم مداوایش را تمام کند شیخ، هنوز نفست سنگین است."
شیخ جابر دست محمد را گرفت و روی سینه خود گذاشت.
گفت:
" دیگر وعده من با خدای حکیم است،
خدا کند مجال وصیت داشته باشم!"
مزعل گفت:
" ان شاءالله رعیت خوزستان صد سال دیگر سایه شیخ محمره را روی سرش داشته باشد."
شیخ جابر گفت:
"با مرگ تعارف نکنید، حکیم را مرخص کنید که با پسرانم خیلی حرف دارم.
حکیم مردد به ترکان خاتون نگاه کرد. ترکان خاتون با اشاره سر او را مرخص کرد. حکیم وسایل خود را جمع کرد و بیرون رفت. شیخ جابر که از رفتن حکیم مطمئن شد،گفت:
" محمد بعد از من شیخ المشایخ خوزستان است..."
ترکان خاتون زیر چشمی به نورا خانم نگاه کرد....
ادامه دارد....
@javane_enghelaby
وعده روحانی در ۲۰ مهر ۱۳۹۴ برای برجام : اگر برجام بیاد ۲۰% کالا ارزونتر میشه
وعده روحانی در ۱۹ آذر ۱۳۹۷ برای FATF : اگر FATF باشد جنس ۲۰% ارزون تر میشه.
چقدر این جملات آقای روحانی آشناست! آدم را یاد تیر ماه ۹۴ می اندازد، روزهایی که آب خوردن مردم را به برجام گره زدند و با سایه موهوم جنگ، مردم را همراه خود کردند تا به هر ترتیبی شده برجام امضا شود... و شد؛ به ظاهر برای مردم و به نفعشان، اما باطنش همه به سود دشمن، بدون شلیک حتی یک گلوله...
اما بعد از سه سال از برجام فقط یک اسم ماند، با مشکلات فراوان و هزینه هایی که برای کشور داشت و نتیجه اش تقریبا هیچ...
حالا همان اصرارها برای fatf در حال تکرار شدن است، همان شیوه... اما اینکه اینبار لیبرال ها چه خوابی برای مملکت و عزت ملی دیده اند، و اینکه چه رابطه ای بین گرانی های افسار گسیخته و تلاش برای تحمیل fatf هست، خدا میداند...
#برجام_نافرجام
#fatf
#خیانت
@javane_enghelaby
درود خدا بر او ، فرمود : دنيا گذرگاه عبور است ، نه جاى ماندن ؛ و مردم در آن دو دسته اند : يكى آن كه خود را فروخت و به تباهى كشاند ، و ديگرى آن كه خود را خريد و آزاد كرد.
نهج البلاغه، حکمت ۱۳۳
@javane_enghelaby
صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: همشیره، تا حالاندیده بودمت، تازه اومدی اینجا؟! زن، خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم. شاهرخ دوباره با تعجب پرسید: تو اصلاً قیافه ات به اینجور کارها و اینجور جاها نمی خوره، اسمت چیه؟ قبلاً چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش را بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مُرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود، دندان هایش را به هم فشار می داد، رگ گردنش زده بود بیرون، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!! بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، شاهرخ همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصرجهود و گفت: زود بر میگردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. من هم شاهرخ را ندیدم، تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم تو چی شد؟! گفت: اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه به خاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون و بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو می دم!!
خاطره ای از شهید شاهرخ ضرغام
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دشمن مشغول دشمنی ست، نباید غافل باشید؛ ما قوی هستیم...
#اللهم_احفظ_قائدنا_خامنئی
@javane_enghelaby