جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_2 روستای مادری من یه جایی میان حدفاصل شهرمون با شهرهای شمال
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈•
#رمان_ریحانه
#قسمت_3
هر چند مامانی راضی نبود مامان و خاله هر سال، یک ماه تمام درگیر کمک بهش باشن، اما مامان و خاله هم دلشون طاقت نمیآورد که مامانی دست تنها اون همه باغ و محصول رو رسیدگی کنه.
چاره دیگهای هم نبود در واقع! چون خاله زهرا که همیشه درگیر زندگی خودش بود، دایی جلیل هم که تا یه مدت درگیر درس و سربازی بود و بعدش هم ازدواج کرد و کار اداریش هم دیگه مجالی برای کمک به مامانی بهش نمیداد.
میموند دایی خلیل و خانوادهش که تو همین روستا و همسایه مامانی هستن، اما اونها هم مثل بقیه، تو فصل برداشت به شدت درگیر باغات خودشون بودن و با وجود کمکهای تک و توک خانواده دایی، باز هم اکثر کارهای مامانی روی زمین میموند.
اما آخرش چی شد؟!
این همه زحمت و دوندگی و کم خوابیدنها و حرص و جوشهایی که مامانی میخورد واقعا ارزش به خطر افتادن سلامتی مامانی رو داشت؟!
آخه الان یکی دو سالی هست که مامانی مریض شده و چند بار عمل هم کرده.
یه بار که بچههای دایی مامان اومده بودن عیادت مامانی، از بین حرفهای مامان باهاشون فهمیدم که دکترها گفتن مامانی مهمون امروز و فرداست.
#رمان
رمان اختصاصی کانال جوانه نور
✍به قلم م. بابایی
⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان:
✔️ ایتا👇🏻:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻:
https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy