eitaa logo
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
665 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
هردرخت تنومندی اول یه جوانه‌‌ی کوچيک بوده🌱 وقتی تونست در مقابل طوفان وحوادث مختلف مقاومت کنه، تبدیل میشه به درخت قوی و مرتفع🌳 برای رسیدن به اون بالاها باید ازجوانه‌ی وجودیت حسااابی مراقبت کنی، درست مثل یه باغبان😉👨‍🌾 ارتباط باما: @admin_javane_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_34 از پیگیری اون چیزی که الان داره سر مهدی میاد، صرف نظر می‌
┄━━━•●❥-﷽-❥●•━━━┄ مطمئنم که اگه این سینی‌رو بگیرم، قطع به یقین یا سر تا پای خودم رو می‌سوزونم یا مهمون‌های مراسم رو. میون کشمکش بین رودروایسی برای گرفتن و منطق برای نگرفتن سینی؛ رقیه، دختر خاله مامان با لبخند به سمتم اومد و سینی رو از دست اون آقا که بعدا فهمیدم از قضا شوهر خودش بود، تحویل گرفت و رفت تا بین مهمون‌ها پخش کنه، من هم کاسه بزرگ پر از قند رو از روی زمین برداشتم و به دنبالش رفتم تا به مهمون‌ها تعارف کنم. چیزی به پایان مراسم نمونده و نهایتا مراسم با پخش غذا و فاتحه‌‌خونی‌های نهایی تموم می‌شه. می‌خوام از فرصت استفاده کنم و برای اولین بار یه سر به مزار مامانی بزنم. به رسم ادب، اول به زیارت امامزاده کنار مزارها می‌رم. از ایوون امامزاده با نرده‌های چوبی قدیمیش می‌گذرم و در چوبیش رو با یه هول باز می‌کنم. امامزاده هاشم گنبد نداره، حتی ضریح هم نداره. فقط چهارتا ستون بالای مزارش هست که دور تا دورش رو با پارچه سبز چندین لایه پوشوندن. عطر نوی پارچه‌های سبزی که زوار نذر امامزاده کردن، شامه‌م رو نوازش می‌ده و برای لحظاتی آرامش رو به وجودم تزریق می‌کنه. بعد از زیارت هول هولی امامزاده، چند قدم فاصله‌ بین مزار بابابزرگ و مامانی با حیاط امامزاده رو طی می‌کنم. رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy