eitaa logo
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
595 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
هردرخت تنومندی اول یه جوانه‌‌ی کوچيک بوده🌱 وقتی تونست در مقابل طوفان وحوادث مختلف مقاومت کنه، تبدیل میشه به درخت قوی و مرتفع🌳 برای رسیدن به اون بالاها باید ازجوانه‌ی وجودیت حسااابی مراقبت کنی، درست مثل یه باغبان😉👨‍🌾 ارتباط باما: @admin_javane_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_48 استکان‌های چای رو جمع می‌کنم تا به آشپزخونه ببرم. ترانه
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• همراه ترانه و سمانه، تو حیاط باصفای خونه عمه‌اینا نشستیم. به جز چند دقیقه اول که خوش گذشت، باقی این مدت رو با حس آزاردهنده از پچ‌پچ‌های سمانه و ترانه درباره موضوعی که نمی‌دونم چی هست، گذروندم. با وجود کنجکاوی، اما اصلا دلم نمی‌خواد برای دونستنش پیش قدم بشم. یه جورایی بهم برخورده. چشم ازشون برمی‌دارم و نگاهم رو به گوشه باغچه می‌دوزم؛ درست جایی که هانیه مشغول نوازش گل‌های خوش رنگ تاج‌خروسی هست. هانیه که متوجه سنگینی نگاهم میشه، لحظه‌ای سرش رو بلند می‌کنه و باهام چشم تو چشم میشه. اما بلافاصله با ناراحتی روش رو برمی‌گردونه. یادم به نیم ساعت پیش و اصرارهای هانیه برای بازی کردن می‌افتم. خب چیکار می‌کردم؟! اون لحظه دوست نداشتم بازی کنم، می‌خواستیم با سمانه و ترانه حرف بزنیم؛ اون هم بدون حضور هیچ کس دیگه‌ای تو جمعمون. اما الان نظرم عوض شده بود، یعنی از وقتی که مطهره بازیش با هانیه‌رو ول کرد و رفت داخل، دلم برای تنهایی هانیه سوخت. صدای خنده خاص و نسبتا بلند ترانه نگاهم رو به سمت خودش کشوند؛ سمانه هم لبخند به لب داشت. ناخودآگاه من هم خندم گرفت. رو به سمانه پرسیدم: چی شده؟ «هیچی»ای تحویلم داد و باز هم زیر لب چیزی به ترانه گفت. این‌بار ترانه از خنده پخش زمین شد. رفتارشون واقعا آزاردهنده بود. احساس کردم با بیشتر موندنم کنارشون، خودمو سبک می‌کنم. بی درنگ از جام بلند شدم و به طرف هانیه رفتم. هانیه که دلِ پُری ازم داشت، به محض این‌که بالای سرش رسیدم از جا بلند شد و به طرف خونه راه افتاد. صدا زدم بیا بازی کنیم آجی. اما بی حرف راهشو گرفت و رفت. فکر کنم خیلی دلش رو شکستم. از رفتارم واقعا پشیمون و ناراحت بودم. الان که نه، ولی حتما باید از دلش دربیارم. کنار سمانه و ترانه هر چقدر هم بهم خوش بگذره، اما هیچ کدومشون برام مثل هانیه و مطهره نمی‌شن. نیم نگاهی به ترانه و سمانه انداختم. همچنان مشغول بگو بخند مرموز خودشون بودن. ترجیح دادم من هم پشت سر هانیه برم داخل تا این‌که مثل یه آدم مَچَل و بی‌خبر از همه چیز، کنار سمانه و ترانه بنشینم. رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy