جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_50 نیم ساعت تمام داشتم به رفتارم با هانیه و رفتار ترانه و سم
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈•
#رمان_ریحانه
#قسمت_51
برای شام توافق کردیم ماکارونی درست کنیم.
با این سر و صدایی که هانیه و مطهره تو هال راه انداختن، نمیتونم روی آشپزیم تمرکز کنم.
سرکی به هال میکشم.
باز هم مامان برنده شده! بابا معترضه و دسته آتاری رو نمایشی رها میکنه. بچهها دست میزنن و بابا رو تشویق میکنن تا مثلا دلش نرم بشه و به بازی برگرده.
ترانه همونطور که دونههای خام سویا رو تو دهنش میندازه، هِر و هِر به اتفاقات توی هال میخنده.
دوباره یاد خونه عمه و رفتار ترانه و سمانه میوفتم. خیلی سعی میکنم به روش نیارم و چهرهم رو عادی نشون بدم.
رو بهش میگم:
سویای خام میخوری؟
خیلی عادی و با همون لحن سرخوش همیشگی میگه:
آره، بیا تو هم بخور! خوشمزهس!
و سریع یه دونه بهم تعارف میکنه.
با اکراه اون دونه سویای نسبتا درشت رو از دستش میگیرم و داخل دهنم میذارم.
هر چقدر طعم سویای داخل ماکارونی رو دوست دارم، مزه سویای خام افتضاحه.
سریع به دستشویی میرم و دهنم رو تمیز میکنم.
از دستشویی که بیرون میام، هانیه رو توی اتاق میبینم.
تو راه برگشت از خونه عمه، باهاش حرف زده بودم و از دلش درآورده بودم.
اون هم خیلی راحت منو بخشید.
هانیه همین بود، دل نازک و بخشنده. اگه الان ناراحت میشد، ده دقیقه دیگه همه بدیهارو فراموش میکرد.
متوجه من میشه؛ براش دست تکون میدم و به آشپزخونه برمیگردم.
تا ترانه همه سویاها رو خام خام نخورده، باید مایه ماکارونی رو آماده کنم.
شام که تموم شد، هانیه و مطهره سفره رو جمع کردن و من و ترانه ظرفها رو شستیم و خیلی زود آماده خواب شدیم.
#رمان
رمان اختصاصی کانال جوانه نور
✍️به قلم م. بابایی
⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان:
✔️ ایتا👇🏻:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻:
https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy