eitaa logo
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
595 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
هردرخت تنومندی اول یه جوانه‌‌ی کوچيک بوده🌱 وقتی تونست در مقابل طوفان وحوادث مختلف مقاومت کنه، تبدیل میشه به درخت قوی و مرتفع🌳 برای رسیدن به اون بالاها باید ازجوانه‌ی وجودیت حسااابی مراقبت کنی، درست مثل یه باغبان😉👨‍🌾 ارتباط باما: @admin_javane_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_94 هانیه حرفم رو قطع می‌کنه و با گلایه می‌گه: آخه تا اون موق
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• وقتی رسیدیم خونه عمو، کاوه (داداش بزرگ‌تر ترانه) تازه از سر کارش برگشته بود و داشت موتورش رو تو حیاط پارک می‌کرد. کاوه پسر خوب و سر به زیری هست. بعد از گرفتن دیپلم، مستقیم رفت به سربازی و بعد از اون هم بدون معطلی وَردست عمو مشغول جوشکاری شد. الان هم واسه خودش استادکاری شده! وقتی وارد حیاط شدم و سلام دادم، از دیدنم جا خورد! با همون متانت و حیای مخصوص به خودش، احوال‌پرسی کوتاهی می‌کنه. جوابش رو سرسنگین می‌دم. زنعمو به محض ورود به حیاط، چادرش رو درمیاره و روی بند رخت آویزون می‌کنه و جارو رو به دست مشغول تمیز و مرتب کردن حیاط می‌شه؛ ماشاءالله به این انرژی خانم‌های روستایی! با ورود پر سر و صدای فائزه و جیغ‌جیغ‌های لوسش موقع «داداشی! داداشی!» گفتن، به خونه فرار می‌کنم. ... با کمک ترانه سفره شام رو می‌چینیم. دستپخت زنعمو هیچ وقت به پای دستپخت مامان نمی‌رسه؛ دلم برای غذاهای مامان تنگ شده! به زور غذام رو تموم می‌کنم. یادم باشه بعد از جمع کردن سفره حتما یه تماس با خونه‌مون بگیرم. ... چای خشک رو توی قوری می‌ریزم و آب‌جوش رو روش می‌گیرم. قوری رو به سختی روی دهنه‌ی بزرگ کتری ثابت می‌کنم و در آخر به تبعیت از مامان، یه پارچه تمیز روش می‌اندازم تا خوب دم بکشه. روی زمین می‌نشینم و به ترانه که هنوز پای طرفشویی مشغول شستن دستمال‌های کثیف آشپزخونه هست نگاه می‌کنم. از بعد تماس با خونه، یه خرده دلم آروم گرفته. هانیه و مطهره خیلی از کلاس کاراته‌شون راضی بودن و تقریبا سر و ته همه حرف‌هاشون در نهایت به کاراته ختم می‌شد. اگه از پول تلفن عمو‌اینا نگرانی نداشتم، می‌ذاشتم ثانیه به ثانیه کلاسشون رو تعریف کنن، اما به گفته ترانه مثل این‌که پول تلفنشون چهار برابر حالت معمول هست و به همین دلیل زنعمو تدابیر امنیتی خاصی براش درنظر گرفته که ظاهرا فقط خودش می‌دونه چیکار کرده! با پاشیده شدن قطره‌های آب تو صورتم، از فکر بیرون میام. به ترانه که مشغول تکوندن دستمال توی دستش هست نگاه می‌کنم. معترضانه می‌گم: اَه! ترانه...! آب دستمال رو پاشوندی به صورتم! هِر هِر هِر می‌خنده و بیشتر از قبل حرصم رو درمیاره. میون خنده‌هاش از جام بلند می‌شم و استکانی از توی آبچکان برمی‌دارم و پر از آب می‌کنم و بی معطلی به سمتش می‌پاشونم. از شانس افتضاح من، همون لحظه کاوه هم از اتاق بیرون میاد و بخشی از آب روی لباس اون هم می‌پاشه. ترانه دیگه از شدت خنده روی زمین زانو می‌زنه و ریسه می‌ره، من اما دوست دارم زمین دهن باز کنه و برم توش. کاوه از خنده ترانه، لبخند زنان به اتاق برمی‌گرده. از شدت ناراحتی و خجالت، و البته رفتار بی‌ملاحظه ترانه که همچنان صدای خنده‌ش کل خونه‌رو برداشته، یه دونه محکم به کمرش می‌کوبم؛ هرچند باز هم دلم خنک نمی‌شه! رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy