جوانه
مادرایی که با شرایط بارداری اربعین رفتید، چطور بوده و چه تمهیداتی داشتید ؟
#تجربه
سلام
من سال ۹۳ برای اولین بار به سفر اربعین رفتم. اون موقع ۷ ماهه بار دار بودم
از در فضل امام حسین علیه السلام چنان شوری در من ایجاد شد که نه تنها خودم را دچار مشکل نمیدیدم بلکه همش بقیه را ترغیب میکردم که حتما به سفر اربعین برن در حالی که سالهای قبلش معتقد بودم سفر اربعین برا خانمها خوب نیست
اون سال اینقدر دست پدری امام حسین را رو سرم احساس کردم که گویا همش مواظب منه ولذتی وصف ناشدنی داشت
پسرم اسفند همون سال به دنیا اومد واسمش را محمد حسین گذاشتیم
بعد از اون غیر از دوران کرونا هر سال به سفر اربعین رفتم
چیزی که میتونم به خانمهای بار دار بگم اینه که اول توکل یه خدا داشته باشن
بعد چند تا نکته را رعایت کنند
خواب واستراحت کافی داشته باشید
در هنگام سفر حتما بالشتکی همراه داشته باشید تا بتونید راحتتر بشینید
در طول سفر با وسایل نقلیه هر دو ساعت بلند شید وکمی راه برید اگه امکانش نبود هی جای بالشتکتون را عوض کنید
سفر را طوری برنامه ریزی کنید که تو گرما حرکت نکنید
برای رفت وبرگشت حتما سر مرز استراحت داشته باشید چون قبل وبعدش حرکت کردین خستگی زیاد براتون خطر ناک هست
تمام توصیه های خوراکی ونوشیدنی را رعایت کنید
التماس دعا
#تجربه
#تجربه_اربعین
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ ▪️
#تجربه
یکی از خاطرات شیرین از سفر اربعین با بچهها
با سه تا بچه ی کوچیک پیاده تا کربلا رفته بودیم
ماشین گرفتیم تا در نجف سلامی خدمت آقا عرض کنیم و بعد به سمت مرز حرکت کنیم
در راه نجف به همسرم گفتم: بچهها در راه خیلی اذیت شدن برای اینکه خاطرهی خوبی از این سفر در ذهنشون ثبت بشه، براشون از نجف اسباب بازی بگیریم
همسرم موافقات کردن، بعد از زیارت به سمت بازار حرکت کردیم
اما متأسفانه به دلیل قیمت بالای اسباب بازیها منصرف شدیم و بچهها را با وعدهی خرید اسباب بازی در ایران راضی کردیم
همسرم برای رفتن به سمت مرز یک ون گرفتن اما باید منتظر میموندیم تا تمام صندلیها پر بشه
همسرم پیاده شدن تا به راننده در پیدا کردن مسافر کمک کنن
من و خالهام هم مشغول صحبت شدیم
که ناگهان با صدای شادی بچهها به عقب نگاه کردیم
یک سبد پر از اسباب بازی در دست بچهها بود با تعجب پرسیدیم این سبد رو از کجا آوردین
بچهها گفتن: یک خانمی از پنجره دستاش را داخل ماشین کرد و این سبد را به ما داد😭
جالب اینجاست که دقیقا در آن سبد اسباب بازیهایی بود که بچهها دوست داشتن بدون اینکه دعوایی بشه، اسباب بازیها رو بین خودشون تقسیم کردن
مگر پدر میذاره بچهها ش دست خالی شهرش را ترک کنن😭
#تجربههای_شما
#تجربه_اربعین
@javanesho_ir
╚══════ ▪️
#تجربه
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
حدادهستم خانم آقای وافی. (خانواده پرجمعیت☺️)
هرسال وقتی حاج آقا و پسرا باهم میرفتن کربلا ومن نمیتونستم کلی غصه میخوردم و شکایت که آقاجان لایق نمیدونی بطلبی😔
تا اینکه خداروشکر سال گذشته قسمت شد و آقا طلبیدن.
قرار بود با ماشین شخصی بریم تامرز ولی خوب تعدادمون زیاد بود و گفتیم پسرا رو با اتوبوس بفرستیم. فردا قرار بود حرکت کنیم که
پدرشوهرم تماس گرفتن و گفتن اتوبوسی یکی از دوستان بانی شده کریه اش رو حساب کنه ولی گفته حتما باید 40 نفر باشین.
شماها بیاید باهم بریم. منم بد اتوبوس🙈اول گفتم نه. بعد دیدم همه باهم هستیم گفتیم یاعلی انشالله که خیره.
مرز مهران خبرها میرسید که دیگه بخاطر شلوغی اجازه تردد نمیدن تصمیم گرفتیم از مرزباشماق بریم. جاده حسابی خطرناک بود ولی هوا عالییی 👌خنک. هیچی گرما متوجه نشدیم الحمدالله.
خیلی هم راحت از مرز رد شدیم.
اونطرف مرز ون گرفتیم و بطرف سلیمانیه. تو راه یکی از بچه ها دستشویی داشت نگه داشتن همان و گم شدن گذرنامه ها هم همان 😁شهر سلیمانیه مهمان یکی از کردهای عراق شدیم.
و فردا عازم کاظمین. بعداز زیارت حرمین شریفین به دعوت یک عراقی میخواستیم بریم یک حسینیه که متوجه شدیم ای داد بیداد هرچی پول داشتیم هم گم شده😔
خیلی دنبال گشتیم دیگه ناامید شدیم
اینم بگم که یکی از دوستان حاج آقا هم همراه ما بود. و پول هارو پسرم گم کرد. جلو در حرم گفتم آقاجان
اون از گذرنامه ها این از پولا. حالا چیکار کنیم با این همه بچه.
اون بنده خدایی که قرار بود مارو ببره حسینیه فهمید داریم دنبال چیزی میگردیم و فهمید پول گم کردیم.
گفت نگران نباشین خانم بچه ها رو. بفرستین باهم دنبال میگردیم. ما با دوست حاج آقا و. پدرشوهرم و. بقیه همراه ها رفتیم حسینیه. بعداز دوسه ساعتی آقایون اومدن و پسرم خوشحال. پرسیدم پولا پیدا شد. گفتن اتفاقی افتاد که معجزه است.
گفتن هرچی گشتیم پولی پیدانشد. اون بنده خدا عراقی گفته بود من دوبرابر پولی که گم کردین رو گذاشته بودم تو همین اربعین خرج کنم. همش مال شما. 😭 وقتی اومده بودن حسینیه دوست حاج آقا پرسیده بود دنیال چی میگشتین؟ پسرم گفته بود پول گم کردیم. اونم گفته بود مهدی مگه یادت نیست جلو حرم کیف پولا رو دادی به من!!مهدی گفته بود پس چرا هیچی نگفتی این همه دنبال گشتیم؟ کار خدا اصلا متوجه نشده بود ما چی گم کردیم. فکر کرده بوده ساک گم کردیم..
حاج آقا و مهدی رفتن پول رو به اون خیر عراقی پس بدن ولی ایشون گفته بود چیزی که در راه حسین دادم دیگه پس نمیگیرم 😭😭😭😭😭
چقدر خجالت کشیدم از شکایت کردن خودم 😭هم پولمون برگشت هم دوبرابر برگشت. ماهم نذر کردیم همون پول رو به طلبه هایی که اونجا هستن و پول کم آوردن. بدیم. چقدر برکت داشت.
چقدر نورانی بود این سفر. سخت بود با بچه. ولی عجب مهماننوازی. عجب میزبانی..جز خیرو برکت تو این سفرچیزی نیست. 😭
السلام علیک یا اباعبدالله
#تجربه_اربعین
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ ▪️
#تجربه
سلام
زندگیتون و دلهاتون حسینی
سال ۹۵ بود ، و من برای چهارمین فرزندم باردار بودم، ۵ ماهه
یه شور عجیبی در من ایجاد شده بود و با اینکه حال خوبی نداشتم راهی شدم
خیلی ها می گفتن نرو ، شوهرت بیچاره با تو چیکار کنه و چه جور برات وسایل راحتی تو فراهم کنه، در اون شلوغی خیلی سخته
و من از همینجا خودمو به آقا امام حسین سپردم و گفتم آقاجان من از شوهرم هیچ توقعی ندارم و خودت برام درست کن...
عازم شدیم و البته پیاده روی نرفتیم، چون توانشو نداشتم و ریسک بالایی بود
صبح روز اربعین سامرا بودیم و همسرم گفتن حیفه نریم کربلا و راهی کربلا شدیم، تا عصر و نزدیک غروب توی ماشین بودیم و چون خیابانهای نزدیک شهر کربلا شلوغ بود، ۴، ۵ ساعت تو ترافیک بودیم و ماشین هم ون بود و نتوانستیم پیاده بشیم تا من چند قدمی راه برم
نزدیک شهر کربلا یه جایی دیگه مسیر قفل شده بود و دیگه مجبور شدیم پیاده بشیم، موکبها همه جمع شده بود و فقط بیابان بود....
و من به شدت تمام بدنم و کمر و...درد گرفته بود، به سختی خودمون رو به یه مغازه رساندیم و همسرم ازشون خواست یه جایی برامون معرفی کنن تا بتونم کمی دراز بکشم
ولی اونها گفتن هیچ جا سراغ نداریم
همسرم از شون خواست یه ماشینی برامون جور کنن تا بریم ولی باز هم گفتن شرمنده ایم ولی نداریم
حال من بد شده بود، البته نه دیگه حالم خراب بود، حتی لحظاتی فکر کردم اگه الان خونریزی می کنم و...
هوا رو به غروب بود
نگرانی و ترس رو در چهره همسرم می دیدم و بچها با ترس و اضطراب به من نگاه میکردن، بنده خدا همسرم به هرکس رو می زد....
متوسل شدم به حضرت عباس ، گفتم آقا خیلی ها گفتن نرو ، حاشا به لطفت اگه سرم بلایی بیاد و بگن رفتی بچه ت از دست رفت، من چه جوابی بدم ، من به امید شما اومدم، یا اگه من خونریزی کنم ، در این بیابون، آقا شما غیورین....😭😭
شاید چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که یک ماشین پلیس برامون بوق زد، همسرم جلو رفت گفتن کجا میرین و ما رو سوار کردن و خودشون راهو بلد بودن از جاده های خاکی و فرعی ما رو به کربلا رسوندن و معرفی کردن به یک مینی بوس داخل شهری،من که دیگه حالم کمی بهتر بود سوار مینی بوس شدیم و یک مقداری با اون رفتیم،دیگه اذان مغرب هم گفته بودن که ایستگاه آخر مینی بوس شد و پیاده شدیم
بچه های نوجوان گاری به دست به سمتمان آمدند که حرم بریم و همسرم تاکید کرد تا دم درب حرم بریم و من در دلم می گفتم در این شلوغی اربعین ، دم در حرم....
سوار شدم و شاید حدود ۱۵ ،۲۰ دقیقه رفتیم و ناگهان دیدم روبروی درب حرم هستم ، پیاده شدم ، روبروی پرده قسمت بازرسی زنانه، شاید ۱۰ قدم تا پرده فاصله بود که پیاده شدم، پرده رو بالا زدم و وقتی وارد شدم متوجه شدم حرم آقا ابوالفضل العباس هست.😭❤️
بعد از بازرسی وقتی وارد شدم دیدم خانمی ایرانی اونجا هست ، گفتم جایی برای استراحت میخوام، و اشاره کرد به کنار خودش ، گفت سرداب خلوت هست و من از همونجا رفتم تو سرداب که پله های کمی داشت، سرداب تقریبا خالی بود، و من دراز کشیدم و استراحت کردم و حالم کاملا خوب شد.
و چند ساعت بعد برای زیارت بالا رفتم و زیارت اربعین رو از همونجا خوندم و نزدیک اذان صبح پا برهنه خودم رو روبروی حرم منور ارباب اباعبدالله الحسین دیدم که با ناباوری داشتم گریه می کردم
بعد از اون سال ۳ بار دیگه هم این سفر نوراني رو تجربه کردم و هر بار کرامت های متفاوتی...
الان پسرم سید عبدالله ۶ ساله هست و میگه مامان امسال پیاده بریم،میگم مامان پاهات درد میگیره ، میگه باشه قبول ❤️💓💓💓
#تجربههای_شما
#تجربه_اربعین
@javanesho_ir
╚══════ ▪️
#تجربه
#تجربههای_شما
سلام
یه سریا از زایمان طبیعی میترسن و انگار همین ترس هم باعث میشه روند بارداری و زایمان طوری پیش بره که کار به سزارین بکشه .
دوست خودم چون مامانشون زایمانهای سختی داشتند و همیشه تعریف کرده بود باعث شده بود از زایمان بترسه .
از اتفاق ۳۵ هفته اوراژانسی شد و سزارین .
من خودم دو تا زایمان طبیعی داشتم و به قدرت خداوند و مدد حضرت زهرا ،خوب بود و خوشحالم که خداوند چنین قدرتی رو به زن داده ،هیچ مردی نمیتونه یک دهم اون درد رو تحمل کنه ،
ولی یک زن با تمام وجودت و مادرانه هاش اونو میپذیره و خدا هم واقعا کمک میکنه
من همیشه به همه میگم دنبال معجزه اگر هستید
همین زایمانطبیعی خودش معجزه ست
وای که چه لحظات ملکوتی ...
چقدر قشنگ
منتها از بس تکرار میشه کسی انگار این معجزه رو نمیبینه یا عادی تلقی میشه .
اما اگر لطفو عنایت خداوند نبود ،لحظه ای ای نوزاد از جای خودش تکون نمیخورد .
خیلی قشنگه.
واسم دعا کنید خداوند بهم کمک کنه که بازم نی نی فرمانده لشکر صاحب الزمان بیاریم و البته به مدد حضرت حق و فاطمه زهرا و عنایت امام زمان زایمان طبیعی داشته باشم .
چون نمود عینی قدرت لایزال الهی هست
#تجربه
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ ▪️
چه توصیف قشنگی 😍
شیرینترین سختی
دقیقا همینه✅
همه چیزِ این دنیا سختی و رنج داره حتی گردش و مسافرت، حتی برگزاری مراسم عروسی و تولد و دورهمی ها
همیشه برای تجربهی یه سری از خوشیها، تن میدیم به سختی هایی که نمکشه و همراهشه.
خوشبختی یعنی نتیجه ی این سختی، شیرین ترین باشه... 😍👶
#تجربه
#تجربه_های_شما
@javanesho_ir
╚══════ ▪️
سلام.از نامه شما استفاده کردیم همراه با حدیث پیامبر،به عزاداران ایام آخر صفر تقدیم شد
💌 یک نامه...
📝 روزای آخر صفر که همه مزد دو ماه عزاداری شون رو از ولی نعمتمون،امام زمان عج میگیریم،گفتم خوبه که یه قول و قراری هم با آقا بزاریم.یه کاری برا دولت ظهور آقا انجام بدیم.و مهمترین و فوری ترین کاری که اتفاقا یه کار زنانه هم هست،آوردن یار برا حضرته...
این نامه همون قرار مادرانه هست،که برای قویتر شدن دولت حضرت،به دست مامانا رسید.
📍با این توضیح کوچولو :
*وقت تنگه
و اگه تو پنج سال آینده دو تا بچه بیاریم این بحران تموم میشه.
نرخ جایگزین ۲.۱هست ولی نرخ فرزنداوری ما ۱.۶ هست یعنی مامان باباها الان حتی دو تا بچه که جای خودشون باشه هم ندارن* 😰
#تجربه
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
سلام
خواستم یه کوچولو از تجربه ی خودم که در رابطه با بچه های عزیزتر از جانم دارم براتون بگم شاید تجربه ی خیلیا باشه و شاید هم خیلیا تفکرات من رو داشته باشن
من بعد از ازدواجمبلافاصله بچه دار شدم و دقیقا سالگرد عروسی مون پسر اولم به دنیا اومد راستش خیلی خیلی اذیت شدم چون بعد عروسی اومده بودم تهران و خانواده ام ساکن شهرستان بودن که ۱۰۰۰کیلومتر با تهران فاصله داشت ضمن اینکه تک دختر و عزیزدردانه ی خونه بودم😅و ناز نازی تمااااام
یک ماه بعد زایمان که مادرم رفتن شهرستان و من موندم با ۱۹ سال سن و بچه ی کوچیک و هیچ تجربه ای همون یک ماه هرچی یاد گرفته بودم بود وبس
همسرم هم دانشگاه درس میخوند همسرکار میرفت خلاصه اینکه صبح ساعت۵ میرفت تا شب ساعت۸و۹ برمیگشت خونه البته منتهران خیلی تنها نبودم ۳ تا برادر داشتم که باخانواده زندگی میکردن و خیلی حمایتم میکردن خیلی تنها نبودم ولی تو بچه داری عملا تنها بودم بقیه در حد مهمان بودن و خودم هممیرفتم مهمان بودم.
خیلی مطالعه میکردم کتابهای مختلف برای فرزندپروری میخوندم آموزش حموم کردن بچه و غذا دادن و شیر دادن و....کم کم کتابهای تربیتی بسته به سن پسرم سعی میکردم خیلی براش وقت بذارم و هزینه کنم تا بچه آسیبی نبینه و من کم نگذاشته باشم همیشه گرانترین اسباب بازی و لباس و امکانات البته گرانترین در حد درآمد همسرم یعنی سعی میکردم بهترین و باکیفیت ترین وسیله ای که اون احتیاج داره رو براش تهیه کنم ولی برای خودمون خیلی هزینه نمی کردم ایدئولوژی من اینبود که این یک بچه هست و من هرچی دارم برای این هست باید همیشه جلوی دیگران بهترین باشه انواع و اقسام کلاسهای آموزشی گران که بابت شهریه هاشون واقعا بعضا به سختی میفتادیم در حالی که مستاجر بودیم و همسرم هم کارمند بودن و خودمم که خانه دار بودم علاوه بر هزینه ی کلاسها خودم چقدر اذیت میشدم برای بردن و برگردوندن بچه به کلاس و ساعتها تو سرمای زمستون و گرمای تابستون منتظر ماندن پشت در کلاسها و اجبار پسرم به رفتن کلاسها که از اون ممانعت و از من اجبار 😣 خلاصه که اینقدر بچه داری رو به خودم و پسر طفل معصوم سخت گرفته بودم و فکر میکردم بهترین کار رو میکنم که خیلی اذیت میشدم و اگه کسی ایم بچه دوم جلوم میاورد وحشت میکردم و میگفتم امکان نداره من همین یک بچه رو خوب تربیت کنم و تحویل جامعه بدم هنر کردم به هیچ عنوان به بچه دوم فکر نمیکردم اصلا یک فکر احمقانه داشتم که با خودم میگفتم من هیچ بچه ای رو به اندازه ی این پسرم نمیتونم دوست داشته باشم همه دوستان و فامیلم نمیتونستن متقاعدم کنن که دومی رو بیارم،تا تقریبا از ۸سالگی شروع کرد به بهانه گیری فراوان که من خواهر یا برادر میخوام این خواسته ش به حدی رسیده بود که دیگه داشت افسرده میشد و شده بود بزرگترین آرزو براش توی مدرسه و امامزاده و هیئتی نبود که بره و به همه نگه دعا کنین خدا به من خواهر و برادر بده ، که دیگه با وساطت دیگران و حال زار بچه تصمیم گرفتیم دومی رو بیارم که پسردومی زمانی که به دنیا اومد پسر بزرگم اول ۱۱سالگیش بود، این که به دنیا اومد بلافاصله بعد از چند ماه دیدم حالتهای خوبی ندارم و تهوع و...که رفتم آزمایش دیدم سومی رو باردارم وقتی شنیدم شوکه و ناراحت و افسرده شدم و بیشتر از همه دلم برای وسطی میسوخت که نمی شد بهش رسیدگی کنم خلاصه خدا اینقدر به من لطف داشت که دومی فوق العاده مهربون و صبور بود و وابستگی عجیبی به پدرش داشت که همین باعث شد من اصلا اذیت نشدم دوران بارداری رو بعد زایمان هم دوسالی خستگی جسمی داشتم ولی کنارش لذت هایی داشتم که اصلا قابل وصف نیست شاید باورتون نشه اینقدر این دوتا به من انرژی و شادی میدادن و خودشون کارهای همو انجام میدادن حتی شیشه ی شیر که به جفت شون میدادم بزرگه شیشه ی کوچیکه رو هم برای اون میگرفت 😂خلاصه الان بزرگه ۱۰ سال و کوچیکه تقریبا ۸ سالشه هر سه هم پسر هستن اینقدری که من برای بزرگه که ۱۱ سال تنها بود وقت و انرژی و هزینه گذاشتم شاید باورتون نشه ۱ هزارم برای این دوتا نکردم در صورتی که اون همچنان یه بچه ی متوقع و شاکی ولی این دو فوق العاده مهربون و با گذشت و سازگار هستن ومسبب همه این رفتارها خودم بودم والان که یاد اون روزهای سختی که خودم برای خودم ساخته بودم میفتم اعصابم خورد میشه و توبه استغفار میکنم که چرا مادر خوبی نبودم جالبه که تو هیچ کدوم از اون کتابهایی که من میخوندم چیزی از لذت بردن واقعی گفته نشده بود و این تجربه رو من بعد از سالها سختی به دست آوردم متاسفانه محتوای همه ی اون نکات تربیتی که مطالعه داشتم ترویج تک فرزندی و توجه بیش ازحد پرتوقع کردن بچه ها بود که الان پسرم ۲۱ سالشه تاوان خیلی زیادی بابت اون اشتباهاتم دادم
#تجربههای_شما
#تجربه
تو جمع فامیل نشسته بودیم که سر صحبت رو با دخترخاله ام که یه تک پسر داشت باز کردم.
ازش پرسیدم شما چرا برای بعدی اقدام نمکینی،داری فاصله سنی مناسب رو از دست میدی! باید الان دومی رو باردار باشی.
دخترخاله ام در جواب سوالم،نگرانی از آینده فرزندشو مطرح کرد...
من که فکر کرده بودم منظورش مسائله اقتصادیه گفتم،مگه فکر می کنی تا کی باید پسرت رو از جهت مالی ساپورت کنی که نگرانی؟
اون گفت،نه من اصلا منظورم مسئله مالی نیست،من نگرانم که در آینده پسرم با چه کسی خانواده تشکیل میده و اون نسلی که بناست با نسل ما گره بخوره کی می تونه باشه؟!
درواقع دخترخاله ام نگران بعد معنوی و فکری آینده فرزندش بود.اون می گفت که این موضوع خیلی دغدغه اش شده و با اینکه پسرش هنوز مدرسه ای هست،به این مسئله فکر می کنه.
داخل پرانتز بگم که قبل از صحبت ما،تو جمع اقوام،یکی از خانوما داشت می گفت که چند وقت قبل با خانواده در سفر بودن که میرسن به عوارضی قم-کاشان،همسر این خانوم میگه بریم زیارت،خانم میگه نه دیگه از همینجا سلام بدیم و بریم سمت کاشان،همینم زیارت دیگه.
بعد این صحبت دخترخاله ام به اون خانم گفت که شما طلبیده نشده بودید که نرفتید حرم.
او بخاطر این حرف مورد تمسخر قرار گرفت که این چه جور افکاریه و ما اگر می خواستیم می تونستیم بریم حرم و...
با توجه به این بحث که پیش از صحبت من و دخترخاله ام پیش اومده بود،در جواب نگرانی ای که از آینده زندگی پسرش مطرح کرده بود،گفتم،تو به خدا اعتماد داری که چنین حرفی زدی(منظورم بحث طلبیده شدن و اینا بود)؟ گفت اره.گفتم خب خدا هم در مورد آینده بچه هامون بهمون اطمینان داده.حتی در قرآن هم آیه ای اومده که میگه خدا برای هر فرد پاکی،شخص پاک و خوبی را برای زندگی قرار میده.😍❤️
بعد مهمونی،وقتی برگشتیم خونه،من گشتم و اون آیه رو پیدا کردم و متن عربی و فارسی اش رو همراه آدرسش برای دخترخاله ام فرستادم.
📬الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ ۚ أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ ۖ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ
زنان پليد، سزاوار مردان پليدند ومردان پليد، سزاوار زنان پليد. زنان پاك براى مردان پاك و مردان پاك براى زنان پاك. آنان از آنچه درباره ايشان مىگويند منزّهند و براى آنان مغفرت و روزى نيكويى است.
وقتی پیامم رو دید،کلی تشکر کرد و گفت که تو به یکی از مهم ترین دغدغه های من جواب دادی.💞💓
(نکته❗️:گاهی فقط یک تصور اشتباه ،تصمیمات آینده ما یا اطرافیان مون رو عوض میکنه و گاهی چند دقیقه صحبت کوتاه، اون تصورات رو از بین می بره و آینده دیگه ای برامون رقم می زنه💖.)
#تجربههای_شما
#تجربه
🌱جوانه🌱
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
سلام بزرگوار خیلی دوست داشتم جواب این دوست بزرگوارمون رو بدم درباره نگرانیشون برای جنسیت فرزند بعدی
در حالی خدمتتون هستم که مادر سه پسر هستم و خداوند چهارمین فرشتم رو هم یکسالی میشه بهم هدیه داده وقتی نیت کردم برای چهارمین بار به فرمان رهبرم لبیک بگم و وارد یک جهاد جدید بشم اون هم با همه ی مشغله هام و تحصیل و خونه داری و در حالی که سومین فرزندم هنوز حوالی و دو سال و چند ماه بیشتر نداشت شاید اولین دغدغه ای که به ذهنم رسید همین بود که اگر بازم پسر شد چی🙄 اخه من ۳ تا پسر داشتم و کم کم زمزمه ها آغاز شده بود که دختر نداری بدونی چیه.. عصای پیری نداری و... من همیشه به این فکر میکردم و میکنم که دارم سه تا سرباز برای امام زمانم بزرگ میکنم و فقط و فقط همین.همیشه به خودم تلنگر زدم که اگر من این لیاقت رو پیدا کردم که سرباز برای اقام بزرگ کنم لابد اقا در من تواناییشو دیدن تو روضه های اقام امام حسین ازشون خواستم که خداوندا به من اولاد بسباری عطا فرما که در راه حسینت لشگری از خون من باشد و نیت کردم فقط به عشق امام زمانم چهارمین فرزندم رو بیارم درست مثل سه تای قبلی ولی ازونجایی که دلم لک میزد برای یه تجربه جدید ازشون خواستم اینبار کنیز حضرت زهرا رو بهم هدیه کنند از صمیم دل گفتم که راضیم به تقدیرتون و بودم اماده حتی برای چهارمین پسرم اسمشم معلوم بود اخه من حسین ندارم تو خونم که هربار صداش کنم اشکم بیاد رو گونه هام😞 و گذشت و گذشت تا نیمه های بارداریم روزی که قرار بود برم برای سونو دلم تاب نداشت همه بهم میگفتن برو دعا کن اینبار دختر باشه نمیدونی چیه و.. کلی ازین حرفای خاله زنکی
ولی من مطمئن بودم راضیم به اونچه که داده ولی دلم تاب نداشت برا دونستنش بعد کلی انتظار اونم دم دمای افطار رفتم داخل اتاق و خانم دکتر بعد کلی زیر و رو کردن دستگاه و رمزی حرف زدن با منشیش گفت پاشو گفتم خانم جنسیتش گفت میگم بهت فعلا برو بیرون دوباره بیا بعد یکی دو ساعت سخت دوباره رفتن تو اطاقش ، اینبار نی نی تنبل ما یه تکونی به خودش داد و خانم دکتر گفت دختره😳😄😄وای میخواستم جیغ بکشم کلی شاباش بدم به همه مژده بدم هیچ وقت شعف اون روزها یادم نمیره و حتی الان که چند روزی از تولد یکسالگی گلدختر نازنینم میگذره و فقط و فقط دخترم رو و حتی سه پسرم رو خواست خدا میدونم و هدیه پروردگار مهربونم و نتیجه ایمان ورضایتم از مهربونی و لطف خدا دوست بزرگوارم همیشه خواست خداوند بهترین هست برامون باید ایمان داشته باشیم بهش. شاید این سومین پسرمه که قراره به درد امام زمانم بخوره یا حتی اگر دختر باشند فرقی نمیکنه شاید اونها قراره نسل سربازان اقارو زیاد کنند شاید اونها قراره نسل شیعه رو افزایش بدند و به درد اقامون بخورنداگر برای خدا کار کنیم نتیجه هم با خود خداونده و هیچ وقت حرف مردم رومون تاثیری نخواهد داشت.
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
سلام و عرض ادب امیدوارم حال همه مادران سرزمینم خوب باشه😍
یه تجربه میخواستم از خودم براتون بگم من ۳تا فسقلی دارم اولی پسر دومی و سومی دختر یعنی به قول مردم جنسم جوره😩 (چه قد از این حرف بدم میاد)
باورتون میشه الان که چهارمی رو باردارم همه با حسرت بهم میگن کاش پسر باشه😄😐😒
جنسیت بچه هاتون هر چی باشه همیشه ساز مخالف وجود داره ... دهن مردم و نمیشه بست.
سر سومی که من و یکی از اقوام باردار بودیم مادربزرگ همسرم به مادرشون گفته بود به نظرت عروست به فلانی که بچه اولش پسره حسودی میکنه🤣🤣🤣
من همیشه از این ابراز احساسات اطرافیان برا جنسیت بچه ناراحت میشم ولی نه برا خودم برا اینکه چقدر دل ها از این حرف و کنایه ها میشکنه...
حرفم این بود که مادرای باردار هیچ استرسی سر جنسیت بچه به خودشون راه ندن شما اگه مثل ما هم پسر داشته باشی هم دختر باز هستن کسایی که حرف اضافه بزنن، من میشناسم خانواده ای که با حسرت پسر ۴تا دختر به دنیا آوردن پنجمی پسر شده الان اون ۴ دختر شدن عصای دست ولی یه دونه پسر معتاد و اراذل... و دیدم خانواده ای که پسر محجوب داشتن ولی خدا دختر ناصالح بهشون داده...
بچه تون هر چی بود بدون تعصب نذر امام زمانش کنید چه پسر چه دختر براش دعا کنید علاوه بر خود بچه خدا همسران صالح هم نصیبشون کنه تا ذریه پاک بعد از شما به جا بمونه، ان شالله خدا دخترهای صالح و پسرهای صالح رو زیاد کنه 😍😍😍
#تجربه_های_شما
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
#مسابقه
نمیدونم چرا فراموش کردم : لذت خاله بازی، اسم فامیل، مار و پله و... بازی کردن با خواهرمو،
فراموش کردم اون روزایی که مدرسم دیر شده بود و داداشم منو با دوچرخه اش به مدرسه میرسوند و عجب هیجانی داشت.
فراموش کردم وقتی بابا و مامان بیرون میرفتن، توی خونه تنها نبودیم خواهر برادرا بودن.
حتی وقتی مامان و بابا از مکه اومدن، خواهر برادرا دست به دست هم دادیم و چه استقبالی ازشون کردیم و چه پذیرایی ای...
پشت مون به هم گرم بود و هست.
ولی نمیدونم چرا این لذت ها و نعمت ها را فراموش کردم و این نعمت را از یه دونه دخترم دریغ کردم.
فکر میکردم یه دونه بچه داشتن با کلاسیه... ولی وقتی دخترم ۹ سالش شد و یه روز دیدم سر سجاده نشسته و آروم داره به خدا میگه: "خدایا میشه یه دونه ، فقط یه دونه بچه به ما بدی ، که دوقلو باشه یا سه قلو" 😅😔😔
تنهاییش را با تمام وجود حس کردم.
و این تلخ ترین طنزی بود که توی عمرم شنیدم و فهمیدم چقدر خودخواهم
و بنا بردلایلی دیگه ام بچه دار نشدم
شایدم جریمه خودخواهی...
طنزش به این دلیل بود که داشت سر خدا کلاه میذاشت، 😄 یه دونه فقط میخواست دو قلو یا سه قلو
در اصل چندتا خواهر برادر میخواست😔
#تجربههای_شما
#از_ارسالی_های_مسابقه
#جوانه
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
#تجربه_های_شما
از وقتی صحبتهای آیتالله حائری و خاطرات فدائیان اسلام رو که همیشه موقع اذان هرجا بودن مشغول اذان گفتن میشدند، خوندم. تصمیم گرفتم که در خونه یا هرجای دیگه بودم موقع اذان، اذان بگم.
چون صدام خیلی خوب نبود خجالت میکشیدم ولی به هر حال این کار رو کردم و برکات زیادی گرفتم منجمله اینکه وقتی اذان میگفتم فضای نماز جماعت و نماز اول وقت در خونه یا میهمانی و... راه میافتاد.
نکته بعد در مورد فرزند دار شدنمون بود.
شش سالی خدا صلاح ندید روزی بچه بهمون بده، کم کم داشتیم نگران میشدیم.
یکی روزیمون شد ولی سقط شد.
از یه مدتی شروع کردم به اذان گفتن و خدا بچهای رو روزیمون کرد و این بار هم تا نزدیکای سقط رفت ولی به لطف خدا ماند و سالم به دنیا آمد.
بعد از این بچه که یک سال چهار ماهیاش شده بود، خدا سومی رو روزی داد.
سر این یکی قلب جنین تشکیل نشده بود و مثل سری اول احتمال سقطش بالا بود و شرایط خانمم هم مثل اولی که سقط شد، شده بود.
این بار شرایط هم خیلی سختتر شده بود چون خانمم کرونا هم گرفته بود، حالش خیلی بد بود، بدنش هم خیلی ضعیف شده بود، خودمم کرونا گرفته بودم و حال خودم هم خیلی بد بود، تقریبا منتظر سقط بچه بودیم، فقط خودمان دوست نداشتیم سقطش کنیم منتظر بودیم خودش سقط بشه.
حال خانمم خوب نبود بهم تیکه انداخت که بگو اذان بگو بلند هم بگو ببینم بلا از خونه دفع میشه!
گفتم حالا صبر کن، من اذانم رو میگم بلند هم میگم ببینیم خدا چه میکنه.
الان الحمد لله منتظریم این ماه به لطف خدا همون بچهای که قلبش تشکیل نشده بود و با اون شرایط منتظر سقط قطعیش بودیم، بدنیا بیاد.
#ناباروری
#جوانه
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
یکی از جوانه ای ها این پیام امیدبخش رو برامون فرستادن🌱
برای سلامتی این نوزاد شیعه آقا امیرالمومنین و مادرش تو این روزِ مبارک دعا کنید🙏
#جوانه
#تجربه
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
سلام و خداقوت
پیروزیمون بر اسرائیل رو تبریک میگم 😍
در مورد بحث اخیر کانال: چند روز پیش داشتم با خواهر شوهرم حرف میزدم اتفاقا جواب همین شبهه رو داد:
گفت من اتفاقا اعتقاد به فرزند خیلی زیاد ندارم اما میدونم که احساس رفاه خیلی وقتا مخصوصا بین ماها خیلی به پول ربطی نداره مشکل اصلی از تربیته
میگفت اگر پدر و مادر بتونن طوری بچه رو بار بیارن که اهل مقایسه ی خودش با بقیه، و حسادت های بیخودی نباشه بچه از داشته هاش لذت میبره و واقعا در رفاهه
اما حالا خیلی هارو میبینیم از بیرون که نگاه میکنی همه چی داره اما دائما افسرده و غبطه خورده ی دیگرانه
باید یکاری کنیم این نشه👆🏻
و الّا بالاخره یه سری از افراد همیشه از ما بالاترن یه سری هم پایین تر
و یه جمله ی خیلی خوبی هم گفت 👇🏻
که انسان باید به بالاتر از خودش نگاه کنه تلاش کنه
به پایین تر از خودش نگاه کنه شکر کنه
حالا نمیدونم چقد حرف هاش دقیق باشه اما واقعا باید افتخار کنیم که یه خانوم دهه هشتادی اینجوری مسائل رو تحلیل میکنه 😍😍
یه دختر خوشگل هم داره در فکر دومیه
#تجربههای_شما
#جوانه
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
#تجربه_چالش_اعتقادی
#پندانه
سلام من مادر ۴ فرزندم
فرزند آخرم که پس از بارداری سختی کمی زودتر هم به دنیا آمد، از نظر جسمی ناتوانایی هایی داره که سالهاست با اون درگیر و خانه نشین هستم.
من حسن ظن به خدا داشتم، و دارم، مراقبتهای لازم معنوی و احتیاطها رو هم داشتم . و نمی دونم چرا خداوند فرزندم رو این طور خلق کرد و...
اما در این مدت فهمیدم معادلات ذهن ما خیلی نقص داره، بعضی وقتها کمال یک پدر و مادر و حتی رشد یک خانواده می تونه در کنار یک فرزند معلول باشه
ما همه چیز رو از دید ناقص خودمان می سنجیم، حتی کمال و رشد و آخرت رو، در حالیکه خیلی چیزها هست که در پس پرده غیب است و ما بیخبریم.
درسته فرزند من معلولیت داره و دائما برای درمانش تلاش می کنم و البته توسل، اما قلب کوچک و مهربانی دارد که شاید زمینه لطف خدا به ما همین باشد. می بینم که دعاهایش خیلی سریع مستجاب می شود، و می بینم که لطف خدا به او زیاد است. می بینم که از مرحله مراقبتی او که می ترسیدم ، چقدر خدا کمک می کند و برایم آسان می شود، حتی هزینه های درمانش را خداوند فراهم می کند. حالا با وجود ضعفی که دارد نماز می خواند و کمی مداحی و قرآن حفظ کرده و دل کوچکش زود زود برای حرم تنگ می شود....
شاید یکی از ماموریتهای من در این دنیا پاسداری و تربیت این مخلوق کوچک و ضعیف و مورد توجه خداوند باشد.
حالا با خودم می گویم اینها که امتحان و صلاح است، داشتن چنین فرزندانی هم مثل یک فرزند مترقی و عادی می تواند باعث رشد و کمال باشد.
#دیدمان_را_اصلاح_کنیم.
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
#تجربه
#تجربه_زایمان_سخت
#چالش_پزشکی
سلام من بخاطر سقط در اولین بارداری اصلا روحیه خوبی نداشتم ولی بخاطر فشار همسر و خانواده مجبور به بارداری شدم و زایمان اول سختی داشتم
• چیزی که بسیار حال و اوضاع روحی و جسمی را بد میکرد مقایسه من با بقیه که زایمان راحتی داشتند.
و مشکل بعدی عدم همراهی همسر در شب بیداری ها و بد قلقی های دخترم بود
و همین موارد تاثیر بسیار منفی در روحیه من در بارداری و زایمانهای بعدی گذاشت و هنوز هم گاها اثرش بروز مجدد پیدا میکنه
زایمان دومم ۲سال بعد بود برخلاف قبلی، دکتر و کادر کاملا همراهی کردند و بسیار راحت فرزندم بدنیا آمد
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
سلام.
در مورد اختلاف سنی بچهها و فاصله ایمن بین زایمانها، بهتره بین ۱/۵سال تا ۲/۵سال باشه.
من ۳ تا دختر دارم به فاصله
۱سال و ده ماه
۱سال و ۸ ماه
مادر، باید به خودش رسیدگی کنه حتما که از لحاظ جسمی کم نیاره. بچه هم میتونه در دوران بارداری، شیر مادر رو بخوره. مشکلی نیست.
بهترین کاری که میتونید در حق بچه انجام بدید، همبازی داشتنه. شاید از تولد بچه دوم تا دو سالگیش یکم سخت بگذره. چون هر دو کوچک هستن و نیاز به توجه دارند و نمیتونن هنوز کارای شخصیشون رو انجام بدن و هر دو به صورت جداگانه نیاز به بازی دارند. یا مثلا سر وسایلشون بحثشون بشه، بزرگه نده به کوچکه و ....
ولیییی همین که دو سال تموم شد، همهچی گلستان میشه. خیلی خوب و زیبا، دو تا بزرگا با هم بازی میکنن و دیگه با هم کنار میان. دیگه با هم مشغول بازی میشن. تنشها تا حد زیادی، کم میشه. و شما راحت به بچه سوم میرسید. یعنی خیلی راحتتر از بچه دوم میتونید برا نوزادتون وقت بذارید.
سختی این فاصلهها، فقط برای همون دوتا بچه اول هست. به جون بخرید این سختیها رو و بعد شیرین شدن روابط بچهها رو ببینید به دلیل اختلاف سنی کمی که دارند، راحت با هم همبازی میشن.
#تجربه
#تجربه_های_شما
#فاصله_سنی
@javanesho_ir
╚══════ 🌱