eitaa logo
به سوی جوانی
285 دنبال‌کننده
988 عکس
565 ویدیو
27 فایل
این کانال روبا هدف اطلاع رسانی و تبیین قوانین جوانی جمعیت و موارد مربوط به آن ، تاسیس کرده ام. قاسم قطبی، طلبه سطح چهار مرکز حوزه علمیه خراسان ، مبلغ و تسهیلگر حوزه جمعیت. ارسال انتقادت و پیشنهادات : @ghasemghotbi کانال دیگرم👇 @barayepedaran
مشاهده در ایتا
دانلود
🔞کوچکترین شهید غزه و نسل کشی رژیم غاصب صهیونیستی. 🇵🇸جنینی که به همراه مادرش شهید شد. 🛰 کانال خبری، تحلیلی👇👇 گفتمان انقلابی 🆔 eitaa.com/goftemaneenghlabi
برای دفاع از انسانیت و حمایت از مظلومانِ ، کاری کنید! 🖐🏼 تا دیر نشده، جنایت بزرگ اسرائیل در بیمارستان غزه را در صفحات ، و ، به زبان‌ و دیگر زبان‌ها نشر دهید (از ترجمه گوگل استفاده کنید) و وجدان‌های بشری را بیدار کنید تا این متوقف شود ... 😭 این حداقل به مظلومان بی‌پناه است...🙏🏻 😭 🖐🏼 🤲🏼 ------------------------ بر ظلم نمانیم؛ حداقل این پیام را بازنشر حداکثری دهیم و در آن شریک شویم.
درخصوص فرزند آوری یه چیزی بگم ✋ هروقت حرف فرزند آوری میشد میگفتم : ان شاءالله امام زمان عج زودتر ظهور کنند دیگه این بچه ها خیلی کوچک هستن نیاز بشون نمیشه که بخوان سرباز آقا بشن و... اما وقتی غزه را می بینم واقعا دیدم که این بچه ها چقدر خوب سربازی کردن 😭😭😭 این بچه ها شدند سند مظلومیت فلسطین و ظالم بودن اسراییل! این بچه ها هزینه شدند برای بیدار شدن دلها هزینه شدند برای متوجه ظهور شدن! واقعا این کوچولوها چه حماسه ای آفریدن!!! چقدر قشنگ سربازی کردن اگر مادران غزه به خاطر جنگ تن به فرزند آوری نمی دادن الان یک چنین حماسه ای خلق نمیشد خدایا به حق بچه های شهید غزه دامان تمام زنان آزاده مسلمان جهان را سبز کن و فرزندان شجاع و حماسه ساز و سرباز امام زمان به ایشان عطا بفرما # اللهم - عجل - لولیک - الفرج @naslmahdavi_1405
💢 *اسرائیل، صادرکننده روش‌های شکنجه در دنیا!* 🔹صبح روز ششم، وقتی در باز شد، شروع به کتک زدنم کردند. بعد کیسه را از سرم برداشتند. یک بشقاب یک‌بارمصرف پلاستیکی آورده بودند، که تکه‌ای پنیر، یک قاشق مربا، سه دانه زیتون، و تکهٔ کوچکی نان در آن بود. در سلول باز و بشقاب دم در بود. وقتی خم شدم تا بشقاب را بردارم، زندانبان با پایش به صورتم زد و گفت: «برندار. کسی از تو مهم‌تر هست که باید آن را بخورد. صبر کن، نخور.» چند دقیقه بعد، سگ کوچکی را آوردند. سگ پنیر را لیسید و خورد، و بعد از آن سرباز بشقاب را با پایش جلویم انداخت. من با تنفر هرچه تمام‌تر، با وجود این همه تحقیر و ناپاک شدن غذا، مجبور بودم بعد از شش روز گرسنگی، همان تکه نان کوچک را با مربا و سه دانه زیتون بخورم. 🔹بعد از مدتی، دوباره مرا به داخل اتاق بازجویی بردند و بر روی میز چوبی خواباندند. با ریسمان مرا بستند و دوباره با کابل مرا زدند، آن‌قدر که دیگر خونی در بدنم نمانده بود و بیهوش شدم. با سطل آبی مرا به هوش آوردند و به مطب بردند، تا پانسمان خونین زخم‌ها را عوض کنند. باز مجبور شدند به من خون تزریق کنند. بعد از تزریق خون، مرا به اتاق بازجویی برگرداندند. گوشی‌های آمپلی‌فایر را به گوشم وصل کردند و صداهای وحشتناک را، تا حدی که دستگاه توان داشت، بالا بردند. سرم در حال ترکیدن بود و گوش‌هایم سوت می‌کشید. بلندم کردند و مرا به دیواری که برق به آنجا وصل بود، مصلوب کردند. فهمیدم می‌خواهند چه بلایی به سرم بیاورند. تنم از شدت درد می‌لرزید. مغزم تیر می‌کشید. از همان دست‌بندها برق به تمام بدنم می‌رسید. همهٔ سلول‌های بدنم از درد به فغان آمده بود. این وضعیت در نقاط زخمی شدیدتر و زجرآورتر بود. نمی‌دانم چند بار بیهوش شدم و مرا با سطل آب سرد به هوش آوردند و چگونه مرا به سلول بردند. دیگر روز و شب را نمی‌فهمیدم. 🔹بعد از چند روز که آن پزشک پیرمرد را ندیده بودم، یکباره جلویم سبز شد و با دست محکم به سرم کوبید. با بددهنی هرچه تمام‌تر به من فحش می‌داد. تحمل نکردم و جوابش را دادم. گفت: «راستی چیزی را فراموش کرده بودم. یادم رفت اندازهٔ گلوله‌ها را بنویسم. قطر و حجم تیرهایی را که به بدنت اصابت کرده ننوشتم. فراموشم شد.» گفتم: «شما این گلوله‌ها را درآوردی. گلوله‌ها پیش شما است.» می‌دانستم شکنجهٔ دیگری در انتظار است؛ اما کاری نمی‌توانستم بکنم. دست‌هایم بسته بود؛ حتی با پاهایم نیز نمی‌توانستم از خودم دفاع کنم. کاملاً بی دفاع بودم. دکمه‌های پیراهنم را باز کرد و انگشت خود را در زخم زیر بغلم فرو کرد و چرخاند. اشکم درآمده بود. از شدت درد دنیا پیش چشمانم سیاه شد. تصویر او به‌سان حیوان انسا‌ن‌نمای وحشتناکی جلویم سبز شد. با کمال بی‌رحمی در چشمانم نگاه کرد و گفت: «ناراحت نشو. من دارم تیرها را اندازه می‌گیرم.» خون زیادی از زیر بغلم جاری شد و درد تمام بدنم را فراگرفت. همهٔ وجودم از شکنجهٔ بی‌رحمانه‌ای که پیرمردی به‌ظاهر پزشک در حق نوجوانی ۱۶ ساله -آن هم با دست‌هایی بسته- انجام می‌داد، پر از تنفر شده بود. 🔹با شکنجه‌هایشان به شیطان‌صفتی اسرائیلی‌ها بیشتر پی بردم. مهم‌تر از همه ارزان بودن روش‌های شکنجهٔ آن‌ها بود؛ طوری که پس از تشکیل دولت اسرائیل، این رژیم جزء اصلی‌ترین صادرکنندگان روش‌های شکنجه در دنیا شد. آموزش روش‌های شکنجه در بازجویی منبع درآمدی بسیار مهم برای اسرائیل به شمار می‌رفت. روز هشتم، در حالی که آویزان بودم، سربازان به مسخره کردن و فحش دادن من پرداختند. تا اینجا مسئله خیلی عجیب نبود؛ هرچند فحاشی بیش از سایر شکنجه‌ها، اعصاب انسان را به هم می‌ریزد. برای آزار بیشتر، گوشهٔ کیسه را بلند کردند و دود سیگارشان را به داخل کیسه فوت کردند. من از شدت کمبود اکسیژن به دست و پا زدن افتادم. کمی بعد، ناگهان یک سرباز اسرائیلی جلو آمد و گفت: «می‌خواهم سیگارم را خاموش کنم؛ اگر زمین بیندازم، کثیف خواهد شد. بهتر است این عرب زحمت خاموش کردن سیگار را بکشد.» بعد سیگار روشن را روی پشت دستم گذاشت و آن را فشار داد. فریادم به آسمان رفت؛ ولی با دست و پای مصلوب کاری نمی‌توانستم بکنم. به قدری محکم سیگار روشن را فشار داد، که هنوز بعد از سی سال جای سوختگی آن روی دستم باقی مانده است. بعد از آن، سربازان یکی‌یکی آمدند و سیگارشان را روی دستم با فشار خاموش کردند و من در میان آن همه درد چاره‌ای جز فریاد زدن نداشتم. 🟢متن بالا برشی‌ست از کتاب *«حقیقت سمیر»* ؛ روایتی از خاطرات *سمیر قنطار* پ.ن: سمیر قنطار، مبارز لبنانی‌الاصل فلسطینی است که سی سال در زندان‌های اسرائیل به سر برد و در تبادل اسرا در سال ۲۰۰۸ بین اسرائیل و حزب‌الله لبنان از زندان آزاد شد. 📚 کتاب: *حقیقت سمیر* ✍نویسنده: *یعقوب توکلی* 🔘 ناشر: *سوره مهر* 🌍 با *بدون مرز* همراه باشید! @bedun_e_marz