هدایت شده از برایِ پدران
Kahesh_jamiat.pdf
2.69M
#معرفی_کتاب
🚨 کتابی ناب در عرصه جمعیت
🔶 کاهش جمعیت ضربه سهمگین برپیکر مسلمین
🆔@barayepedaran
📗#معرفی_کتاب📗
کتاب "ایران! جوان بمان!" نوشتۀ استاد محسن عباسی ولدی با هدف چرایی ضرورت افزایش جمعیت و فرهنگ سازی در این زمینه نگاشته شده است. این کتاب، حاصل پرسش و پاسخ های شنوندگان رادیو معارف از محسن عباسی ولدی است که از سال ۱۳۸۸ بهعنوان کارشناس در برنامۀ پرسش و پاسخ تربیتی با موضوع خانواده حضور پیدا کرده است.
کتاب "ایران! جوان بمان!" با زبان و بیانی ساده و روان، به همۀ موضوعات و مسائل مطرح در بحث افزایش جمعیت، تربیت فرزند، کنترل جمعیت در ایران، مشکلات اقتصادی خانوادههای پرجمعیت، سنتهای الهی در رزق و روزی به بندگان، جایگاه فرزندآوری در اسلام و... میپردازد. از این رو، نویسندۀ این کتاب کوشیده به مسألۀ بحران جمعیتی کشور، نگاهی همهجانبه داشته باشد.
این کتاب، شامل عنوانهای زیر است:
- شعار فرزند کمتر زندگی بهتر چه شد؟
- مگر شرایط امروز با دیروز تفاوت دارد؟
- چرا باید از سالمندی جمعیت نگران باشیم؟
- چرا کنترل جمعیت از سال هفتاد و یک متوقف نشد؟
- آیا فکری برای اشتغال فرزندان آینده کردهاید؟
- مشکلات اقتصادی و فرزند آوری
و....
📚 #معرفی_کتاب
🔸کتاب جمعیت و رفاه اجتماعی
🔹مولف: عزت الله سامآور، اعظم ابراهیم نجف آبادی
🔸انتشارات: علم
📌در این کتاب، سلسله گفت و گو هایی در قالب کرسی های آزاد اندیشی، مناظره، تدریس و سخنرانی در میان نخبگان، پزشکان و گروه های مختلف اجتماعی و دانشگاهی ارائه شده، به رشته تحریر درآمده است.
فصول این کتاب عبارتند از: جمعیت کشور بلاشک باید افزایش یابد، فرهنگسازی و افزایش آگاهیهای دینی و اخلاقی خانوادهها، سه مقدمه و یک متن در نقد برنامههای کنترل جمعیت، هشدارها و راهکارهای جمعیتی برای مدیریت نظام سلامت، لزوم اقناع متخصصان، سزارین و یا زایمان طبیعی؛ طب پیشرفته به کدامین راه است؟ رویای کم بازگشت، نگرش فرهنگی نقش اول در فرزندآوری، تناسب جمعیت و تحول فرهنگی، استراتژی تهاجمی غرب در مهندسی جمعیت جهان اسلام، ابزارهای عمده در جنگ جمعیتی، علایم، عواقب و قوانین سقطجنین، برنامههای کنترل جمعیت، غرب را پیر کرد و آیا ایران به همه مفاد کنفرانس جمعیت و توسعه
متعهد است؟!
@iranjamiat
💢 *اسرائیل، صادرکننده روشهای شکنجه در دنیا!*
🔹صبح روز ششم، وقتی در باز شد، شروع به کتک زدنم کردند. بعد کیسه را از سرم برداشتند. یک بشقاب یکبارمصرف پلاستیکی آورده بودند، که تکهای پنیر، یک قاشق مربا، سه دانه زیتون، و تکهٔ کوچکی نان در آن بود. در سلول باز و بشقاب دم در بود. وقتی خم شدم تا بشقاب را بردارم، زندانبان با پایش به صورتم زد و گفت: «برندار. کسی از تو مهمتر هست که باید آن را بخورد. صبر کن، نخور.» چند دقیقه بعد، سگ کوچکی را آوردند. سگ پنیر را لیسید و خورد، و بعد از آن سرباز بشقاب را با پایش جلویم انداخت. من با تنفر هرچه تمامتر، با وجود این همه تحقیر و ناپاک شدن غذا، مجبور بودم بعد از شش روز گرسنگی، همان تکه نان کوچک را با مربا و سه دانه زیتون بخورم.
🔹بعد از مدتی، دوباره مرا به داخل اتاق بازجویی بردند و بر روی میز چوبی خواباندند. با ریسمان مرا بستند و دوباره با کابل مرا زدند، آنقدر که دیگر خونی در بدنم نمانده بود و بیهوش شدم. با سطل آبی مرا به هوش آوردند و به مطب بردند، تا پانسمان خونین زخمها را عوض کنند. باز مجبور شدند به من خون تزریق کنند. بعد از تزریق خون، مرا به اتاق بازجویی برگرداندند. گوشیهای آمپلیفایر را به گوشم وصل کردند و صداهای وحشتناک را، تا حدی که دستگاه توان داشت، بالا بردند. سرم در حال ترکیدن بود و گوشهایم سوت میکشید. بلندم کردند و مرا به دیواری که برق به آنجا وصل بود، مصلوب کردند. فهمیدم میخواهند چه بلایی به سرم بیاورند. تنم از شدت درد میلرزید. مغزم تیر میکشید. از همان دستبندها برق به تمام بدنم میرسید. همهٔ سلولهای بدنم از درد به فغان آمده بود. این وضعیت در نقاط زخمی شدیدتر و زجرآورتر بود. نمیدانم چند بار بیهوش شدم و مرا با سطل آب سرد به هوش آوردند و چگونه مرا به سلول بردند. دیگر روز و شب را نمیفهمیدم.
🔹بعد از چند روز که آن پزشک پیرمرد را ندیده بودم، یکباره جلویم سبز شد و با دست محکم به سرم کوبید. با بددهنی هرچه تمامتر به من فحش میداد. تحمل نکردم و جوابش را دادم. گفت: «راستی چیزی را فراموش کرده بودم. یادم رفت اندازهٔ گلولهها را بنویسم. قطر و حجم تیرهایی را که به بدنت اصابت کرده ننوشتم. فراموشم شد.» گفتم: «شما این گلولهها را درآوردی. گلولهها پیش شما است.» میدانستم شکنجهٔ دیگری در انتظار است؛ اما کاری نمیتوانستم بکنم. دستهایم بسته بود؛ حتی با پاهایم نیز نمیتوانستم از خودم دفاع کنم. کاملاً بی دفاع بودم. دکمههای پیراهنم را باز کرد و انگشت خود را در زخم زیر بغلم فرو کرد و چرخاند. اشکم درآمده بود. از شدت درد دنیا پیش چشمانم سیاه شد. تصویر او بهسان حیوان انساننمای وحشتناکی جلویم سبز شد. با کمال بیرحمی در چشمانم نگاه کرد و گفت: «ناراحت نشو. من دارم تیرها را اندازه میگیرم.» خون زیادی از زیر بغلم جاری شد و درد تمام بدنم را فراگرفت. همهٔ وجودم از شکنجهٔ بیرحمانهای که پیرمردی بهظاهر پزشک در حق نوجوانی ۱۶ ساله -آن هم با دستهایی بسته- انجام میداد، پر از تنفر شده بود.
🔹با شکنجههایشان به شیطانصفتی اسرائیلیها بیشتر پی بردم. مهمتر از همه ارزان بودن روشهای شکنجهٔ آنها بود؛ طوری که پس از تشکیل دولت اسرائیل، این رژیم جزء اصلیترین صادرکنندگان روشهای شکنجه در دنیا شد. آموزش روشهای شکنجه در بازجویی منبع درآمدی بسیار مهم برای اسرائیل به شمار میرفت. روز هشتم، در حالی که آویزان بودم، سربازان به مسخره کردن و فحش دادن من پرداختند. تا اینجا مسئله خیلی عجیب نبود؛ هرچند فحاشی بیش از سایر شکنجهها، اعصاب انسان را به هم میریزد. برای آزار بیشتر، گوشهٔ کیسه را بلند کردند و دود سیگارشان را به داخل کیسه فوت کردند. من از شدت کمبود اکسیژن به دست و پا زدن افتادم. کمی بعد، ناگهان یک سرباز اسرائیلی جلو آمد و گفت: «میخواهم سیگارم را خاموش کنم؛ اگر زمین بیندازم، کثیف خواهد شد. بهتر است این عرب زحمت خاموش کردن سیگار را بکشد.» بعد سیگار روشن را روی پشت دستم گذاشت و آن را فشار داد. فریادم به آسمان رفت؛ ولی با دست و پای مصلوب کاری نمیتوانستم بکنم. به قدری محکم سیگار روشن را فشار داد، که هنوز بعد از سی سال جای سوختگی آن روی دستم باقی مانده است. بعد از آن، سربازان یکییکی آمدند و سیگارشان را روی دستم با فشار خاموش کردند و من در میان آن همه درد چارهای جز فریاد زدن نداشتم.
🟢متن بالا برشیست از کتاب *«حقیقت سمیر»* ؛ روایتی از خاطرات *سمیر قنطار*
پ.ن: سمیر قنطار، مبارز لبنانیالاصل فلسطینی است که سی سال در زندانهای اسرائیل به سر برد و در تبادل اسرا در سال ۲۰۰۸ بین اسرائیل و حزبالله لبنان از زندان آزاد شد.
📚 کتاب: *حقیقت سمیر*
✍نویسنده: *یعقوب توکلی*
🔘 ناشر: *سوره مهر*
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سمیر_قنطار
#فلسطین
#ادبیات_بیداری
🌍 با *بدون مرز* همراه باشید!
@bedun_e_marz