✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
مصائب شام
شامیان خون به دل خون شده ی ما نکنید
خنده بر گریه ی ذریه ی زهرا نکنید
ما عزادار عزیزان خداییم ولی
پیش چشم اسرا هلهله برپا نکنید
پای سرهای بریده همگی رقصیدید
لااقل سنگ،نثارِ سر بابا نکنید
گاهی از نیزه زمین خورد سرِ دلبر ما
نقش مرکب دگر آن راس دل آرا نکنید
سر بازار اگر قافله را هو کردید
عمّه ام را سر بازار تماشا نکنید
گرچه ناموس مرا بزم شراب آوردید
صحبت از طفل و کنیزی دگر اینجا نکنید
#مصائب_شهر_شام
#محمود_اسدی(شائق)
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir
✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
مصائب شام
بغض گلویم مسیر آه گرفته
از غم خورشید قلب ماه گرفته
این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟
بس که شده ازدحام راه گرفته
شهر پر از هلهله ست و زینب کبری
یک نفره بانگ وا اخاه گرفته
با اسرای یهود، آل نبی را
فکر کنم شام اشتباه گرفته
درد بزرگیست اینکه دختر غیرت
دور و برش را فقط نگاه گرفته
سنگ رها از کمان پیره زنان را
آه ببین جا به سجده گاه گرفته
یوسف ما سیر شد ز عرش نشینی
از سر نی راه سوی چاه گرفته
#مصائب_شهر_شام
#میلاد_حسنی
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir
✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
مصائب شام
نشسته ام بنویسم روایتی از شام
کمی اشاره کنم بر نگاه مردم عام
نشسته ام بنویسم به دل محک زده اند
چگونه عمه ی سادات را کتک زده اند
خدا کند نکند یاری ام قلم امشب
بمیرم و ننویسم من از غم زینب(سلام الله)
چگونه من بنویسم به نی سر آوردند
صدای ناله ی انسیه(سلام الله) را در آوردند
چگونه من بنویسم مسیرها تنگ است
نصیب دختر حیدر(سلام الله)دف و نی و سنگ است
چگونه من بنویسم دوباره از بازار
از آن ارازل و رقاصه های بی مقدار
چگونه من بنویسم که مردم آزارند
به دختران پیمبر(صلوات الله)نگاه بد دارند
چگونه من بنویسم کریم این خانه
سر ش رسیده به دستان ابن مرجانه
چگونه من بنویسم کنار «مِی» سر بود
نگاه مضطرب خواهری به خواهر بود
بنا نبود بگویم قلم چه میخواهد
نگاه کردم و دیدم دگر نمیخواهد
کمک کند بنویسم چه طور جان داده
سه ساله ای که شب از روی ناقه افتاده
#مصائب_شهر_شام
#ابراهیم_لالی
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir
✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
حضرت رقیه(س)
ای نیزه دار! آینه بر نیزه می بری
خواهی چگونه از وسط شهر بگذری!؟
از کوچه های ساکت و خلوت عبور کن
خوب است اندکی به اباالفضل بنگری
کمتر بخند! قاری قرآن دلش شکست
بر آیه ها قسم که تو بی دین و کافری
دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت!
حالا تو صاحب دو سه تا کیسه ی زری
با رقص نیزه ی پدرم قصد کرده ای
در پیش چشم عمه لجم را درآوری
داری گل سری که عمویم خریده است
بی آبرو! برای که سوغات می بری؟
حس می کنم به دختر خود قول داده ای
از کربلا براش دو خلخال می خری
برگرد و زود مقنعه ی عمه را بده!
در حجره های شهر حراج ست روسری
#شهادت_حضرت_رقیه_س
#وحید_قاسمی
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir
✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
حضرت رقیه(س)
حالا که هستی توی آغوشم دوباره
خیلی خلاصه حرف دارم با اشاره
خورشید و ماهی داشتم در آسمانم
در آسمانم نیست حتی یک ستاره
از فکر سوغاتی بیا بیرون که دیگر
گوشی ندارم که بخواهم گوشواره
از دختران لوس شامی دلخورم من
سنگم زدند و شد لباسم پاره پاره
دیدی که زن های یهودی را چه کردند
دادیم از کف ما در آنجا راه چاره
از جا پریدم تا که دیدم خیزران را
با گریه میکردم تو را آنجا نظاره
دیگر ندارم لحظه ای تاب اسارت
دیگر گذشته دردهایم از شماره
در اینکه من بابائی ام شکی نداری
من را ببر دل دل نکن بی استخاره
#شهادت_حضرت_رقیه_س
#محسن_صرامی
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir
✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
حضرت رقیه(س)
در شام راه افتاد کم کم یک سپاه از شب
جوری که می ترسید شب از راه و راه از شب
سمت خرابه راه افتاده سپاه کُفر
با یک جناح از تازیانه یک جناح از شب
با گنبد مهتاب وبا یک مرقد فرضی
دور خرابه ساخت دختر بارگاه از شب
آن وقت بابا را طلب کرد وبرای او
بر دور خود پیچید یک چادر سیاه از شب
مویم اگر خاکستری وصورتم نیلی ست
بابا ببین دارم فقط یک سر پناه از شب
در آن بیابان دختر دردانه ات بابا
گاه از نگاه «زجر» می ترسید گاه از شب
بعد از شبی که «زجر» زجرش داد می ترسد
این دختر بی ادعا وبی گناه از شب
در هق هقش تکرار کرد این چند مطلب را
آه از شب شلاق، آه از ضربه، آه از شب
#شهادت_حضرت_رقیه_س
#مهدی_رحیمی
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir
✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
حضرت رقیه(س)
گفتند کمتر گریه کن؛ دیگر نمیآید!
از دختر چشمانتظار این برنمیآید
سر میرسد امشب به تلخی انتظار من
با سر پدر می آید و غم سر نمیآید
شانه نمیخواهم که دیگر تار مویی نیست
روی سرم دیگر به من معجر نمیآید
جز مرگ، از ضعف تنم راه گریزی نیست
گرچه نفس میآید اما درنمیآید
چیزی نمانده در کف دردانهات، بابا
از چشمهای خستهام گوهر نمیآید
بدجور دلتنگ برادرهای خود هستم
اصغر چرا ساکت شده؟ اکبر نمیآید؟
عمه هوای بچهها را دارد و دیگر
باران سنگ طعنه از معبر نمیآید
از پشت بام خانهها با شعلهی آتش
روی سر سجاد خاکستر نمیآید
شد میهمانم حیدر و زهرا و پیغمبر
ماندم چگونه بعد از این، محشر نمی آید!
#شهادت_حضرت_رقیه_س
#سید_مسعود_طباطبائی
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir
✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
حضرت رقیه(س)
از هرکه پرسیدم نمیدانست بابا
جان رقیه از علی تو با خبر باش
بابا ببین که بر سرم موی سپید است
عمه نمیداند ولی تو با خبر باش
درد فراق تو مرا بیچاره کرده
میدانم آخر دخترت از پا می افتد
من که ندیدم عمه گفته در قنوتم
دستم شبیه مادرت زهرا می افتد
دیر آمدی خیلی من از عصر همان روز
هر لحظه میگفتم نشان می آید از تو
من که گرسنه خواب رفتم بی تو اما
الحمدلله بوی نان می آید از تو
#شهادت_حضرت_رقیه_س
#امیر_فرخنده
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir
✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
حضرت رقیه(س)
وقتی که شده فاطمه الگوی رقیه
داده ست فلک تکیه به زانوی رقیه
ماه ست گدای سر بازار نگاهش
خورشید بود مشتری کوی رقیه
چشمان علمدار اگر چشمه ی خون شد
میخواست نباشد خجل از روی رقیه
دست چه کسی خورده به آیینه رویش
زخم ست چرا گوشه ی ابروی رقیه
یک روزه شده پیر چه گفتید به این طفل
ای زجر سفید ست چرا موی رقیه
وادار نکن دختر نالایق خود را
اندازه ی او نیست النگوی رقیه
ترسیم نکن داغ غم مادرمان را
باپات نزن ضربه به پهلوی رقیه
#شهادت_حضرت_رقیه_س
#مهدی_کبیری
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir
✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
حضرت رقیه(س)
از سوی نیزه سرو خرامان خوش آمدی
ای گل به دامن گلِ ویران خوش آمدی
مرهم به زخم خار مغیلان خوش آمدی
مهمانِ ریگهای بیابان خوش آمدی
آغوش من شده پدرم سایبانِ تو
شرمنده ام خرابه شدم میزبان تو
خورشید من شبانه به گلشن رسیده ایی
با بوی نان و آتش و آهن رسیده ایی
این بار جای من ، تو به دامن رسیده ایی
ای باغبان به نیتِ چیدن رسیده ایی
چون چاره ایی به یک سر بی تن نداشتم
صورت به صورت تو پدر من گذاشتم
تا دستِ تیره ایی به روی نور می زند
بابا برای عمه دلم شور می زند
با کعبه نی عدوی تو بدجور می زند
تا آنکه دیده ایی بشود کور ، می زند
عجِل وفات ، گشته دعایم ببر مرا
در شام ، گریه گشته غذایم ببر مرا
با عمه آندمی که تو را روبروت کرد
ظالم به کینه پنجهٔ خود بین موت کرد
وانگَه نگاه نحس خودش بر گلوت کرد
لعنت به چکمه اش که تو را زیر و روت کرد
آن دم رسید بانگ حزینی به آسمان
گودال بود و زینب فریاد اَلامان
#شهادت_حضرت_رقیه_س
#حامد_آقایی
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir
✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
حضرت رقیه(س)
دارد دوباره جان به پاهایم میآید
عمه ببین، گفتم که بابایم میآید
گفتند که پیش خدا بودی عزیزم
جانم به لب آمد، کجا بودی عزیزم؟
خیلی برای دوری تو غصه خوردم
من آبروی شام را با گریه بردم
رفتی و از این پیکر ما، جان ما رفت
وقتی تو رفتی، خواب از چشمان ما رفت
با بوسه من را باز هم غرق عسل کن
حالا دوباره دختر خود را بغل کن
قربان چشمانت، چرا باران گرفتی؟
بابا کجا بودی که بوی نان گرفتی؟
تو روی نی، من پای نی، در زجر بودم
منزل بهمنزل همسفر با زجر بودم
دور سرت فعل حرام انجام دادند
خیلی به زهرا مادرت دشنام دادند
در شهر ما را خارجی اعلام کردند
گفتم فقط «بابا»، چنان دعوام کردند
آنشب نگاه این اراذل کشت ما را
وقتی نشان دادند با انگشت ما را
رفتی ندیدی که چه خاکی بر سرم ریخت
مرد یهودی، خاک و خاکستر سرم ریخت
در زیر آتش، ذره ذره پیکرم سوخت
من هم شبیه فاطمه، موی سرم سوخت
از بس دویدم، خستهام، باید بخوابم
بابا کمی قصه بگو، شاید بخوابم
قصه بگو از ماجرای قتلگاهت
از شمر و از حال و هوای قتلگاهت
با من بگو از لحظههای آخر خود
از چکمههای شمر، روی پیکر خود
بابا بگو از لحظهای که سر بریدند
هی ضجه زد زهرا ولی آخر…
#شهادت_حضرت_رقیه_س
#محمد_زوار
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir
✨✨✨✨
✨⭐️🍃
✨🍃🌺
✨
حضرت رقیه(س)
کاش بابایی سر بی جان تو جان می گرفت
اشکهایم غصه هایم با تو پایان می گرفت
تشنه ام،لبهایم از خشکی ترک برداشته
خوب می شد نه،اگر یک لحظه باران می گرفت
وضع موهایم سر و سامان ندارد،کاش تو
شانه می کردی و مویم باز سامان می گرفت
دست و پایم زخمیست ای کاش دستت بود تا
با نوازش های تو این درد درمان می گرفت
جان من را بیشتر از سیلی خولی پست
ریگ های تیز و داغ در بیابان می گرفت
عمه می خندید،دلداری به من می داد تا
خار را از پای من با چشم گریان می گرفت
زجر با شلاق محکم بر تنم می زد ولی
عمه مانع می شد و من را هراسان می گرفت
بارها می شد که زیر کعبه نی های عدو
عمه می آمد مرا از دست آنان می گرفت
#شهادت_حضرت_رقیه_س
#بردیا_محمدی
💠 کانال اشعار آئینے جواز نـــــوکرے 💠
📝 برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام نشر دهید...
👉 @javazenokari_ir