#شهید_قرآنی
💠شهید قاسم باقی زاده
🔹نگاهی به زندگی حافظ قرآن و معلم اخلاق سردار شهید قاسم باقی زاده
🔸قاسم باقی زاده در خانواده ای مذهبی در سال 1336 در روستای ابراهیم آباد از توابع استان اراک به دنیا آمد و دوران تحصیلات ابتدائی و دوره اول دبیرستان را در روستای خود گذرانید. در طول مدت تحصیل همیشه شاگرد ممتاز بود، فراگیری قرآن از بدو تحصیل درکنار تحصیلات درسی ایشان بوده است. به دلیل نزدیکی روستای ابراهیم آباد به شهرقم این روستا همیشه از وجود روحانیون متعهد و آگاهی در ایام سال برخوردار بوده و این فرصت مناسبی برای شهید بود تا بتواند قرآن و مقدسات علوم دینی را با راهنمائی روحانیون و پشتکار بی نظیر خودش یاد بگیرد.
🔸علاقه مفرط و عجیب او به قرآن و صوت حسن او بانضمام قرآن جیبی کوچکش از ویژگیهای جدائی ناپذیرش بود، در اوقات بیکاری اغلب قرآن حفظ می کرد و محفوظات زیادی از آیات را همراه داشت و علاوه بر توجه به قرائت و حفظ قرآن از تأمل و تدبر هم غافل نبود.
🔸در تاریخ 10/آبان/1360 به جبهه گیلانغرب اعزام و بعد از چهل روز همزمان با شهادت شهید محراب آیت ا... دستغیب در عملیات مطلع الفجر به فیض شهادت نایل می آیند. ولی جنازه پاک و مطهرشان به تأسی از سرور شهیدان حسین بن علی (ع) مدتها و ماهها بدست نمی آید تا بعد از گذشت شش ماه جنازه ایشان پیدا می شود و واقعا چون امامش نه سری به پیکر داشت و نه دستی به تن امید است که در روز جزا به همراه حضرت سید الشهداء (ع) و حضرت قاسم )ع) و حضرت علی اکبر(ع) و تمامی شهداء والامقام محشور گردد.
#پنجشنبه_های_شهدایی
#سیره_شهدا
#انس_با_قرآن
#بیت_الزهرا_سلام_الله_علیها
@qurankashpiri
#شهید_قرآنی
🔰شهید ابراهیم خسروآبادی
🔹بچهمدرسهایهای سبزوار، تازه یک هفته بود که کیف مدرسه بر دوش، راهی کلاسهای درسشان شده بودند که او به دنیا آمد و شد «ابراهیم خسروآبادی، متولد هفتم مهرماه 1343».
🔸بچه که بود، پا به پای پدرش، در مجلس تعزیه حاضر میشد و پای ثابت جلسهٔ قرآن بود. از جلسات قرآن مسجد امام حسین علیهالسلام، وحیدیهٔ نارمک و مسجد امام حسن مجتبی علیهالسلام میدان امامت، کلام خدا را بلد شده بود. هنوز هم اهالی مسجد، او را به خاطر میآورند؛ پسر درسخوان و مهربان محل که رفاقت را خوب میدانست و دوستانش ابراهیم را به خوشرویی و خوشخلقی میشناختند.
🔹سال 1360 بود که وارد دانشگاه تربیتمعلم شد تا دبیر ریاضی شود، اما سال 1361 دانشجوی پزشکی دانشگاه تبریز شد. همان وقتها بود که نیمی از قرآن را به حافظه سپرد تا در روزهای سختی که پیش رو داشت، لحظاتش را پر کند از کلمات آرامشبخش خداوند.
🔸عید غدیر خم سال 1362 که آمد، راه افتاد و رفت طرف مسجد ابوالفضل علیهالسلام افسریه و از همانجا، کنار بقیهٔ دوستان بسیجیاش، در لشگر محمد رسولالله ثبتنام کرد تا راهی جبهه شود. ابراهیم، راه را بلد بود. آرزوهایش، خیلی زودتر ازآنچه فکرش را میکرد، به او نزدیک شدند. از قلهای که بیش از هزار متر ارتفاع داشت، دست به آسمان برد و در 29 آبان ماه 1362، روی قلهٔ 1904 پنجوین، ستاره آزادیاش را چید.
🔹مادرش، 10 سال آزگار چشمبهراهش ماند وماند و چشمش به در خیره ماند تا لااقل، باقیماندههای تن ابراهیمش را بیاورند و مزاری داشته باشد برای تسکین دردهای دلش. ده سال گذشته بود که چندتکه استخوان آوردند و گفتند این، ابراهیم توست. مادر اما لبخند ابراهیمش را در بهشت میدید.
#پنجشنبه_های_شهدایی
#سیره_شهدا
#حفظ_قرآن
#بیت_الزهرا_سلام_الله_علیها
🆔 @qurankashpiri
#شهید_قرآنی
💢حافظ قرآنی كه اربا اربا شد
🔻شهید عباس دین محمدی
🔹عباس دین محمدی فرزند حجته الاسلام و المسلمین مرتضی دین محمدی امام جماعت مسجد موسی بن جعفر(ع) و نوه آیت الله شیخ حسین زنجانی دین محمدی بود. عباس در سال 1343در تهران متولد شد .
🔶جانی كه بازگشت
عباس پس از تولد دچار بیماری سختی شد، به طوری که دکتر اعلام كرد كه ایشان فوت كرده است ،اما مادر عباس كه ارام وقرار نداشت به درگاه خدا متوسل شد ونذر نمود تا اگر فرزندش به دنیا باز گردد نام او را عباس بگذارد.خداوند لطف كرد وعباس بهبود یافت، او دوباره به خانواده اش به امانت سپرد .
🔷حافظ قرآن
ایشان در دوران کودکی بسیار با اخلاق ، صبور و آرام بود .بسیار با هوش وبا استعداد بود. در زمان انقلاب با داشتن سن کم بسیار فعال بود . عباس نزد پدر مشغول به مطالعات حوزوی بوده و قصد ادامه راه پدر و اجدادش را داشت. ایشان حافظ قرآن بوده و در مسجد محل به آموزش قرآن و احکام شرعی می پرداخت .
جنگ تحمیلی كه آغاز شد ،عباس هم راهی مسیری شد كه از آیه آیه های قران تلا لو یافته بود . ایشان قبل از اعزام آخرش به جبهه از اهالی محل و دوستان و شاگردانش خداحافظی کرده و با بیان نحوه شهادت و نامگذاری خیابان به نام خودش راهی جبهه شد.اشهید عباس دین محمدی با رشادت در عملیات مسلم بن عقیل(ع) در منطقه سومار به عنوان آرپیچی زن حضور فعال وتاثیر گذاری داشت .
همرزمانش ماه مبارك رمضان سال 1362 را خوب به خاطر دارند .عباس بعداز خشوع وتضرع به درگاه خداوند از خدا خواست تا شهادت همانند اربابش حضرت ابوالفضل عباس(ع) را نصیبش گرداند .
🔶اربا ارباچون اربابش
شهید عباس دین محمدی در عملیات والفجر 2 در منطقه حاجی عمران پس از اقامه نماز صبح ودرست روز شهادت امام جعفر صادق(ع) ،در چهاردهمین روز از مرداد ماه 1362 بر اثر برخورد خمپاره به شهادت رسید و مانند اربابش اربا اربا شد .او به آنچه همواره بدان می اندیشید وارزو داشت رسید .
#پنجشنبه_های_شهدایی
#سیره_شهدا
#انس_با_قرآن
#حفظ_قرآن
◀️ارسالی از مخاطبین عزیز🌷
@qurankashpiri
🔸🔸🔸🔸🔸🔸﷽🔸🔸🔸 🔸
#شهید_قرآنی
🌹شهید حسین کربلایی
🔷سال 1336 بود که «حسین کربلایی» در تهران به دنیا آمد؛ در خانوادهای که به لطف همسایگی با امامزاده معصوم علیهالسلام، رنگ و بوی مذهبی داشت.
🔸🔶روزهای کودکیاش بهسرعت گذشت و رسید به سال 1360 که حسین داماد شد؛ اما هنوز چند روز بیشتر از عروسیاش نگذشته بود که راهی جبهه شد. دلش را گذاشت لای قرآنی که هرروز صبح، بعد از نماز مشغول تلاوتش میشد و به همسرش گفت: «من که نیستم، تو هم صبحها بعد از نماز بنشین پای تلاوت قرآن تا دلمان به هم وصل باشد.»
🔹🔷حسین، حافظ قرآن بود؛ اما کسی جز خودش و خدایش و همسرش که پای قرآن خواندش نشسته بود، از این راز شیرین دلش خبر نداشت. همسرش قرآن را با صوت زیبا و دلنشین حسین یاد میگرفت و تفسیر آن آیات روشن را، از زبان او بلد میشد.
🔸🔶دریکی از عملیاتهای جزیرهٔ مجنون که عراق، جزیره را بمباران شیمیایی کرد، حسین به همراه یکی از دوستانش، ماسکهای ضدشیمیایی را بین بچهها توزیع کردند و خودشان ماندند با نفسهایی که گاز خردل را به ریهشان میکشید؛ اما این برای حسین، پایان نبرد نبود. راهی عملیات فتحالمبین شد تا چند ترکش کوچک، به یادگار بردارد؛ ترکشهایی که دردشان دیگر نگذاشت راهی خط مقدم شود و او را معلم آموزشی رزمندهها کرد. حسین ماند و شد فرماندهٔ قرارگاه فاطر و نجف.
🔹🔷همرزمانش که میخواستند سر به سرش بگذارند، مینیابها را میآوردند و روی بدن پر از ترکش او امتحان میکردند! حسین، میخندید و دل میداد به شوخیهایشان، اما فقط خدا از آنهمه دردی که ترکشها به جانش میریختند، خبر داشت. درد، هرگز رهایش نکرد؛ او اما راه خوبی برای فراموش کردنش پیداکرده بود. قرآنش را برمیداشت و در آیههای صبر، غرق میشد. درسهای قرآن را برای اطرافیانش میگفت. سفارششان میکرد به حجاب و عفاف؛ هرچند، هرگز در کلماتش رنگی از اجبار نبود.
✅دستآخر تاولهای شیمیایی و ترکشهای یادگاری، کار خودشان را کردند و در سال 1389 حسین را به رفقای شهیدش رساندند.
#پنجشنبه_های_شهدایی
#سیره_شهدا
#عمل_به_قرآن
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
@qurankashpiri
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
#شهید_قرآنی
🔰شهید حسین کربلایی
🔸🔶سال 1336 بود که «حسین کربلایی» در تهران به دنیا آمد؛ در خانوادهای که به لطف همسایگی با امامزاده معصوم علیهالسلام، رنگ و بوی مذهبی داشت.
🔹🔷روزهای کودکیاش بهسرعت گذشت و رسید به سال 1360 که حسین داماد شد؛ اما هنوز چند روز بیشتر از عروسیاش نگذشته بود که راهی جبهه شد. دلش را گذاشت لای قرآنی که هرروز صبح، بعد از نماز مشغول تلاوتش میشد و به همسرش گفت: «من که نیستم، تو هم صبحها بعد از نماز بنشین پای تلاوت قرآن تا دلمان به هم وصل باشد.»
🔸🔶حسین، حافظ قرآن بود؛ اما کسی جز خودش و خدایش و همسرش که پای قرآن خواندش نشسته بود، از این راز شیرین دلش خبر نداشت. همسرش قرآن را با صوت زیبا و دلنشین حسین یاد میگرفت و تفسیر آن آیات روشن را، از زبان او بلد میشد.
🔹🔷دریکی از عملیاتهای جزیرهٔ مجنون که عراق، جزیره را بمباران شیمیایی کرد، حسین به همراه یکی از دوستانش، ماسکهای ضدشیمیایی را بین بچهها توزیع کردند و خودشان ماندند با نفسهایی که گاز خردل را به ریهشان میکشید؛ اما این برای حسین، پایان نبرد نبود. راهی عملیات فتحالمبین شد تا چند ترکش کوچک، به یادگار بردارد؛ ترکشهایی که دردشان دیگر نگذاشت راهی خط مقدم شود و او را معلم آموزشی رزمندهها کرد. حسین ماند و شد فرماندهٔ قرارگاه فاطر و نجف.
🔸🔶همرزمانش که میخواستند سر به سرش بگذارند، مینیابها را میآوردند و روی بدن پر از ترکش او امتحان میکردند! حسین، میخندید و دل میداد به شوخیهایشان، اما فقط خدا از آنهمه دردی که ترکشها به جانش میریختند، خبر داشت. درد، هرگز رهایش نکرد؛ او اما راه خوبی برای فراموش کردنش پیداکرده بود. قرآنش را برمیداشت و در آیههای صبر، غرق میشد. درسهای قرآن را برای اطرافیانش میگفت. سفارششان میکرد به حجاب و عفاف؛ هرچند، هرگز در کلماتش رنگی از اجبار نبود.
✅دستآخر تاولهای شیمیایی و ترکشهای یادگاری، کار خودشان را کردند و در سال 1389 حسین را به رفقای شهیدش رساندند.
#پنجشنبه_های_شهدایی
#سیره_شهدا
#حفظ_قرآن
#بیت_الزهرا_سلام_الله_علیها
@qurankashpiri
#شهید_قرآنی
💠زینالعابدین توسلی
🔰سال 1337 به دنیا آمد. همسایهٔ حضرت عبدالعظیم علیهالسلام بود و از اهالی ری. اسمش را گذاشتند «زینالعابدین» و این اسم، بر تمام وجودش سایه انداخت. زینالعابدین، درست مثل نامش بود؛ از همان روزهای کودکی که پای کلاس روخوانی قرآن و آموزش عقاید و احکام مینشست تا همان روزی که افتخار شاگردی استاد طلایی نصیبش شد. آیتالله مکارم شیرازی (دامت برکاته) در حسینیهٔ بنی فاطمهٔ تهران، جلسات سخنرانی داشت. قبل از آغاز سخنرانی، شاگردان حاج محمود طلایی که سبک خاصی در حفظ قرآن ابداع کرده بود، نمایشی از حفظ قرآن کریم را برای حضار اجرا میکردند و این، سرآغاز آشنایی زینالعابدین بود با حفظ قرآن.
زینالعابدین خوشنویسی و نقاشی هم بلد بود. در خطاطی با قلم آنقدر پیشرفت کرده بود که شاگرد استاد امیرخانی شد.
❇️این هنر، در روزهای 20 سالگی به کارش آمد؛ وقتی موج انقلاب، دل او و دوستان هنرمندش را زیر و رو کرده بود و باهم برای راهپیماییها، تابلو و نقاشی میکشیدند تا مردم آنها را در دست بگیرند.
❇️هرماه یکی دو روز به همراه رفقایش در مکتب طلائی راه میافتادند به سمت مناطق محروم اطراف تهران مثل ورامین، باقرآباد و... میرفتند تا برای جوانان و مردم این نواحی، برنامههای قرآنی اجرا کنند. زینالعابدین قرآن را به سبک استاد منشاوی میخواند، با صوت و لحنی محزون و آرام. کسانی که پای قرائت زینالعابدین نشسته بودند، هیچوقت قرائت محزون جوانی که در جلسات قرآن، همهٔ حضار را تحت تأثیر صوت زیبای خود قرار میداد، از یاد نمیبرند.
❇️سال 58 که رسید، در همان اولین روزهای بعد از پیروزی انقلاب، زینالعابدین در مسابقات انتخابی اعزام قاریان به لیبی شرکت کرد. چند روزی نگذشته بود که ایام سخت جنگ از راه رسید. درحالیکه برادرش علیرضا در جبهه بود، راهی میدان شد. پیشتر، در کتاب خدا خوانده بود که در قاموس مؤمنین، جهاد چقدر بزرگ و ارزشمند است. راه افتاد و با قرآنی که نیمی از آن را حفظ کرده بود و در دل داشت، سلاح به دست گرفت و مقابل دشمن ایستاد.
✅سال 1360 بود که از جبهههای غرب، خبر شهادتش آمد و تنها یک هفته بعد، برادرش، علیرضا هم به او ملحق شد تا مادرش سربلند باشد از دو جوانی که به خدا هدیه کرده بود.
#پنجشنبه_های_شهدایی
#سیره_شهدا
#حفظ_قرآن
#انس_با_قرآن
@qurankashpiri
#شهید_قرآنی
💠شهید منصور طهماسبی
💢تنها و دلشکسته بودند. دلشان پر میکشید که صدای خندهٔ کودکی، خانهٔ سوتوکورشان را پر کند. دست به دامن سیدالشهداء علیهالسلام شدند. برای او نذر کردند و آقا، جوابشان را داد. منصور، هدیهٔ امام حسین علیهالسلام بود به خانوادهٔ طهماسبی که روز 22 مرداد 1344 در تهران پا به زمین گذاشت.
🔶از کودکی با قرآن مأنوس بود و در جلسات قرآن شرکت میکرد. دوران ابتدایی را در مدرسهٔ شیخ جواد خراسانی گذراند و دوران راهنمایی و دبیرستان را با موفقیت سپری کرد. سال آخر دبیرستان که رسید، همزمان وارد حوزهٔ علمیهٔ آیتالله مجتهدی (قدس سرّه) شد. دیپلمش را که گرفت، شد معلم قرآن مدرسهٔ بیتالمقدس منطقهٔ 14.
🔷همه میدانستند منصور، نگاه از نامحرم میپوشاند؛ به نامحرم که میرسید، چشمهایش را میبست تا به گناه آلوده نشود.
جنگ که شروع شد، اول همتش را جمع کرد تا بنشیند پای حفظ قرآن و قبل از اولین اعزام به جبهه، توانست 5 جزء قرآن کریم را حفظ کند. بعد، بند پوتینش را محکم بست و رضایت قلبی پدرش را گرفت تا برود مقابل دشمن بایستد و بجنگد.
🔶سال 1360 منصور، طلبهٔ شانزدهسالهای بود که در عملیات والفجر و خیبر، پا بهپای سایر همرزمانش، زیر آتش توپ و مسلسل در آرزوی شهادت میجنگید. انتظارش چندان طولانی نشد. سال 1362 بود که جزیرهٔ مجنون، پیکر بیجانش را در آغوش گرفت و منصور به شهادت رسید تا از اهالی «عند ربهم یرزقون» باشد.
#پنجشنبه_های_شهدایی
#سیره_شهدا
#حفظ_قرآن
@qurankashpiri
#شهید_قرآنی
🔸شهید احمد (امیر) اربابی
🔷تاریخ و محل تولد: 15اسفند 1343تهران
🔶محل و زمان شهادت :فکه، 21اردیبهشت سال 1361
▫️فرزند یک استاد بزرگ قرآن در محله لویزان تهران در خانواده استاد و قاری قرآن، مرحوم علی اربابی فرزندی به دنیا می آید که نام زیبای احمد را برایش انتخاب می کنند. احمد را در خانه و محله با نام امیر صدا می کردند.
احمد از همان کودکی از پدر قرآن آموخت و هر وقت در منزل بود، درکلاس های قرآن پدرش که به صورت منظم برگزار می شد، شرکت می کرد و در کنار آن به تحصیلات خود ادامه داد و از دبیرستان منتظری دیپلم علوم تجربی گرفت و بعد از گذارندن دوره های نظامی، سیاسی و عقیدتی در تهران، زنجان، ایلم و اندیمشک رهسپار جبهه می شود و آنچه که از قرآن آموخته بود را به عمل می رساند. این شهید بزرگوار از همان کودکی به قرآن علقه خود را نشان می دهد و مذهب در بنیان های فکری او ریشه هایی ناگسستنی داشت.
▫️ بخشی از وصیتنامه شهید اربابی: «قرآن را، قرآن را، فراموش نکنید و بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است. خود را ملزم به انجام واجبات و ترک محرمات بدانید و سعی بر انجام مستحبات و مکروهات داشته باشید».
▫️جبهه و فعالیتهای قرآنی
بعد از رفتن به جبهه گستره فعالیت های مذهبی و قرآنی شهید بیشتر دامنه دار تر می شود و حتی در مسابقات قرآنی هم شرکت می کرد و هر وقت به مرخصی برمی گشت و در جوار استاد قرآن بود، به پدر التماس می کرد که از فرصت به دست آمده نهایت استفاده را بکند و او را از معانی و مفاهیم رفیع قرآنی سیراب کند.
▫️وقتی برای آموختن قرآن
مادر شهید می گوید:
امیر (احمد) هر وقت در خانه راه می رفت، آیه های قرآن را زمزمه می کرد و علقه خود به قرآن را به آن شکل نشان می داد. یک روز من غذا را آماده کرده بودم و داشتم سفره را پهن می کردم. در این حین امیر به پدرش گفت: می خواهم چند دقیقه ای برای آموختن قرآن به من وقت بدهی. پدرش گفت: بعد از غذا باهم کار می کنیم. ولی امیر اصرار و خواهش کرد که فقط چند دقیقه طول می کشد و طولانی نمی کنم. بعد از تمناهای امیر اینها مشغول قرائت قرآن شدند و سرشان گرم شد که غذا خوردن یادشان رفت و غذا کامل سرد شد.
▫️ احمد اربابی دو ماه بعد از آنکه 20 ساله شده بود، یعنی در تاریخ 21اردیبهشت سال 1361 در فکه، شهادت را از زبان قرآن به زبان عمل ترجمه میکند. یادش محشور یادها و راهش الگوی ما.
#پنجشنبه_های_شهدایی
#سیره_شهدا
#حفظ_قرآن
@qurankashpiri