هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌙سخن نگاشت | انس با خدا
🔻 وقتی انسان با خدا در دل انس پیدا کرد، در ظاهر او هم اثر میگذارد
🌸 پيامک ويژه سحرهای ماه مبارک رمضان؛ هر روز در👇
@Khamenei_ir
#بیقرار_شهادت
درحال مصاحبه با خبرنگاران خارجی بود.
یک خبرنگار اروپایی از او پرسید :
علت آوردن چنین ضربات کوبنده به قوای دشمن چیست ؟
شیرودی با اشاره انگشت ، 12 تانک آتش گرفته ی عراقی و دو فروند هلی کوپتر سوراخ شده دشمن🚁 را نشان داد و گفت :
علت اینها فقط امداد الهی و فضل پروردگار می باشد. که به ما این توانایی را میدهد.
خبرنگار دیگر محدوده جغرافیایی پرواز های آینده شیرودی را از او پرسید ، که شیرودی این طور جواب او را داد:
بهتر است نقشه ی دنیا را نگاه کنید 🗺، زیرا اگر امام خمینی فرمان دهد در هر نقطه از جهان که مرکز کفر است بجنگم ، حتی اگر پایتخت ممالک شما باشد ، آنجا را به آتش خواهم کشید .✊
(دلنوشته/نشر یازهرا(س))
#شهید_علی_اکبر_قربان_شیرودی
@jihadmughnieh
خودت را به دست حوادث
و جریانها نسپار...
چون خدا تو را آفریده است
تا به وجود آورنده
#جریانها باشی...
نه #تسلیم شونده
در برابر جریانها....🌹
#شهید_بهشتی
@smmdjk
@jihadmughnieh
به گفته ی آیت الله بهجت
هرکس میخواد #به_زور 😯
عاقبت به خیر بشه اینکار را انجام بده...😇
@jihadmughnieh
اولیییییین خاطره از واجب فراموش شده به دستمون رسید😍
از روز دوشنبه هم #رای_گیری شروع میشه😍
دوستان خودتون رو به این چالش دعوت کنید☺️.یاخاطراتشونو برامون بفرستید
👇👇👇👇👇
@jihademadmoghnieh
#Z_H
ارسال_اعضا#
#خاطره
یک روز خونه ی خواهرم دعوت بودیم.
من هم بودم و کنارخواهرم تو آشپزخونه نشسته بودیم.☺️
یهو بحث شد درباره ی آهنگ گوش کردن و نکردن و حجاب و...
یکی گفت:بابا انقدر گناه میکنن😒حالا چه فرقی میکنه اینکارو هم بکنیم یانه؟اصن چه تاثیری داره؟؟🤔🙃
من فکرشو نمیکردم اماهمه حرفشو تایید کردن🙄😳
منم به خواهرمنگاه کردم اون اصولا اهل بحث نیس اما من یک لبخند زدم و بابهترین لحنی که میتونستم گفتم😌:
درسته اما دلیل نمیشه چون گناهای بزرگتر انجام میشه گناه های کوچیک رو هم انجام بدیم☺️بعدهم همین گناهای کوچیکه که باعث انجام گناهای بزرگتر میشه😁.
همه این شدن یهو😵🤔😬🙄
بعدش همونایی که با حرف اول موافق بودن بعدیکم فکر کردن بامن موافق شدن😆و بعد بحث عوض شد
اما خیلی حس خوبی بهم دست داد.
✅حس تاثیرگذار بودن
امیدوارم اعضا بهم رای بدن😊
این از اولین ارسالی☺️
منتظر ارسال خاطراتتون هستییییم
😍
هرچی باشه برامون جالب و مهمه👌
#خنده_حلال
دیشب دستخط بچگی هامو بردم داروخونه،
.
.
.
.دو بسته قرص استامینوفن کدئین بهم داد!!
تازه گفت خیلی هاشو ما نداریم ،
باید بری هلال احمر😁😂😂
✋😅 @jok_donii
@jihadmughnieh
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛
❤️
#کتابخونی_در_قرنطینه
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سیو_یکم
انگار صدایم هم از ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :《البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!》
لحظهای سکوت، صدای ضربهای و ناله های که از درد فریاد کشید. ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بالیی سرم آورده که با تازیانه تهدید به جان دلم افتاد :
《شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!》
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم. ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :《پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!》
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت
:《از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!》
و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خالص زد :
《این کافر اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!》
ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدرهمچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد. دستم را به لبه کابینت گرفتم تابتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانوشکست و با صورت به زمین خوردم. جراحت پیشانی ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم خون را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پامیزدم و دلم میخواست من جای او جان بدهم. همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجاشکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونانه غم است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهدزجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته قاتل جانم شده بود.
@jihadmughnieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک قطره اشک
یک ذره عشق شب جمعه ای...❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببین میپاشه از هم
قلبم...
دومین خاطره هم به دستمون رسید😍
آهای رفیقهای شهید جهاد کجایین؟
بیاین به مسابقه شور بدین👏🏻
#خاطره فرستنده#پرواز
سلام،
دعاهای خیرتون تو این ایام مبارک قبول باشه.
صبح بود و من از سمت راست پیاده رو داشتم مسیرمو با عجله طی میکردم چون دیرم شده بود...
دیدم یه نفر👱🏻♂زبالشو انداخت تو جوی آب
😱
🚯تو دلم میخواستم یه چی بهش بگم که نزدیک تر شدم و دیدم مسیرش رو به سمت من تغییر داد 😅
و داشت با گوشی 📱صحبت میکرد ، که متوجه شدم داخل دستش یه کیک🍪
🤭😡🤭 هست
که بیشتر از سه چهارمش تو دهنش بود و یه کمی هم مونده بود تودستش،😕
بنده خدا خیلی گشنه بود فک کنم...😄
من با اخم نگاهش کردم که متوجه بشه 😠
اما حواسش به گوشیش بود🤔
منم گفتم با ماسک 😷باید داد بزنم تا بشنوه نزدیکش که شدم دستمو بالا آوردم و گفتم ماه رمضانه ها😠
اونم فک کنم فکر کرده بود من اسلحه ای چیزی💣 دارم😅😅
چنان خودش رو کشید کنار که گلوله بهش نخوره و در حالی که با تلفن حرف میزد گفت چی شد؟!😳
منم که دیگه رد شده بودم ازش صبر نکردم و با همون سرعت قبل دور شدم که به کارم برسم و زیر 😷ماسک با خیال راحت به حرکتش کلی خندیدم😀،
البته اونجا جلوی بیمارستان بود و کنار سوپر مارکت، اما خب توجیهی برای حرکت نامناسبش نمیشه.
یه نفر داشته توی دریا غرق میشده، بلند بلند داد میزده: کمک، من شنا بلد نیستم!
حیف نون داشته رد میشده میگه: حالا منم تنیس بلد نیستم، باید داد بزنم؟😐😂😂
✋😅 @jok_donii
@jihadmughnieh
قَالَ الامامُ الحسَنُ المُجتبی علیه السَّلام : وَ إنّ حُبَّنا لَیُساقِطُ الذُّنُوبَ مِن بَنی آدَم کَما یُساقِطُ الرُّیح الورَقَ مِنَ الشَّجَرِ
همانا محبّت و دوستی با ما ( اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و آله ) سبب ریزش گناهان می شود ، همان طوری که وزش باد برگ درختان را می ریزد.
بحار الانوار ، ج44، ص 23 ، ح 7
تا خدا هست و خدایی میکند
مجتبی(ع) مشکل گشایی میکند❣
💐ولادت با سعادت امام حسن مجتبی(ع) مبارک باد.💐
@jihadmughnieh
#سخن_پدر
مولا علی (ع) : بهترین دوست تو کسی است که تو را شیفته آخرت کند ، و نسبت به دنیا بی رغبت کند و تو را در فرمانبرداری از خدا کمک کند.
غررالحکم جلد 3 صفحه 436
#رفیق_شهید
@jihadmughnieh
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛
❤️
#کتابخونی_در_قرنطینه
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سیو_دوم
ضعف روزه داری، حجم خونی که از دست میدادم و وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم،اما درمانگاه آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی ام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه قیامت شده است. در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند. پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت درد و خونریزی خودش از هوش رفت. دختربچهای در حمله خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این جراحت چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق،لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین روضه بود و دل من همچنان از نغمه ناله های
حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم وتادست سمت پیشانی ام برد،زنعمواعتراض کرد :
《سِر نمیکنی؟》
و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان
خشمش فوران کند :
《نمیبینی وضعیت رو؟ ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سر ی داریم نه بیهوشی!》
و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :《آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟اگه اونا آدمن، مام آدمیم!》
یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :
《دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا❤️قاسم سلیمانی❤️تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!》
و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :《میخوان حاج قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!》
پرستار نخ و سوزنیکه دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و باعصبانیت اعتراض کرد :
《همینی که الان تو درمانگاه پیدامیشه کار❤️حاج قاسمِ❤️! اما آمریکا نشسته قتل عام مردم روتماشا میکنه!》
از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره به سمت من چرخید و با خشمی که از چشمانش میبارید،بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن درپیشانی ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله های مظلومانه حیدر ضجه بزنم و
بی واهمه گریه کنم. به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمومیتوانستم بگویم فرزندشان غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس وغصه یوسف برایش بس بود ومیدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید.😔
@jihadmughnieh
دوستان اگه شرکت کننده های مسابقه به ده نفر نرسن مسابقه لغو میشه😔
لطفا همکاری کنید
🕦تافردا عصر مهلت ارسال خاطره #واجب_فراموش_شده تمدید شد...
خاطره ها از دوستان و اعضای خانواده هم میتونن باشن...
کار خیر رو شور بدیم✨
اهداف صحیح رو پرورش بدیم این حداقل کاریه که ازمون برمیاد👌
آیدی برای ارسال خاطره و شرکت درمسابقه👇
@jihademadmoghnieh
May 11