شهید جهاد مغنیه
#تنها_میان_داعش #قسمت_پنجاهو_سوم با شنیدن نام❤️حاج قاسم❤️به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم آمرلی
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛
❤️
#تنها_میان_داعش
#قسمت_پایانی ☺️
دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید وگفت :
《برای شروع عملیات، من و یکی دیگه از بچه ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما توکمینداعش افتادیم، اون شهید شدو من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.》
ازتصور درد و غربتی که عزیزدلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او ازهمه عذابی که عدنان به جانش داده بود،گذشت و تنهاآخر ماجرا را گفت :
《یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود ومیخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.》
از اعجازی که عشقم را نجات داده بوددلم لرزید و ایمان داشتم از کرم کریم اهل بیت (ع)حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزهااز روزهابرایش دلبرانه ناز کردم :
《حیدر نذر کردم اسم بچه مون روحسن بذاریم!》😊
و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم راخرید :
《نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!》😉
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده ودیگرتشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.🍻🍹
مردم همه با پرچم های یاحسین و یا قمر بنی هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان رابه هم نمیزد.❤️❣
بیش از هشتاد روز مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستمرا میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.😎 💪
✅ #پایان
@jihadmughnieh